نثر روز
سر كوچه ما بمباران شد و من از خواب غفلت بيدار شدم ، سر كوچه ما بمباران شد و جامعه عاشق ما به خيابان ريختند و مردم مهربان ما درهم لوليدند . هر روز گله اي آتش مي گرفت و كوهستاني فرو مي ريخت .
من در بمباران قصر شيرين كنار طاق فرهاد بودم . من در بمباران سرپل ، فرو ريختن وحشيانه كفتار ها و بالا رفتن اهريمني دودها را ديدم . من در سر پل ذهاب صد بار بمباران شدم .
اكنون قلب من مصنوعي و چشم هاي من شيشه ايست . زيرا من گل هاي جواني خود را در خونين شهر پر پر كردم . من در تهران ، در مهران بودم ، با شهيدان مهران غذا مي خوردم و با شهيدان مهران آواز مي خواندم ، من شب ها در ارتفاعات كله قندي چاي درست مي كردم ، من بارها در بازي دراز اسير شدم و در مرداب هاي هور شنا كردم ، من با بچه هاي گردان حمزه ، سريال تاريخي تمرين ظهور را بازي مي كردم ، من بارها در گردان قدس ثبت نام كردم و بارها در صف متقاضيان بوسني ايستادم .
شبي كه شهر ما محاصره شد ، شب ازدحام شغال ها و اشتعال بادبادك ها بود . وقتي قصر شيرين به دست دشمن افتاد من در آبادان اسير شده بودم ، اسير يك ترانه عاشورايي ، اسير عشق يك تصنيف حسيني .
چه شب هايي كه بوي دشمن سنگر خاموش قنوت مرا مي آزرد و من عاشقانه با خداوند خود دركنار بمب هاي خوشه اي و درختان شيميايي شده خلوت مي كردم . من با چشم خود حرف زدن نخل هاي بي سر را ديدم . من با چشم خود در حلبچه در آغوش معصوم يك كودك كُرد آتش گرفتم . وقتي خرمشهر آزاد شد من شاعر شدم . مردم محله ما يادشان هست كه آن شب چقدر كبوتر تكبير به هوا رفت . چقدر آن شب چراغاني شده بود . انگار خداوند بر پشت بام ها ايستاده بود . انگار فرشتگان ملكوت را آواز مي كردند كه خرمشهر آزاد شد .
من در پادگان ابوذر در رشته سلمان ، در دسته مقداد در تيپ مسلم بن عقيل در لشكر حمزه و در شعب ابوطالب خدمت كردم . هيچ يادم نمي رود خانواده ما شب ها در بيابان و روزها در خيابان بودند . مادرم عشق مي پخت ، پدرم محبت مي فروخت ، خواهرم نماز مي خواند . برادرم به استقبال شهادت مي رفت .
خدا رحمت كند شهيد مرتضي آويني را ، خوب شمع مجلس عاشقان اباعبدالله مي شد و خوب بر سفره شهيدان دعا مي كرد . خدا رحمت كند شهيد مرتضي آويني را ، پرنده زخم خورده روزهاي هجرت ما در سرزمين هاي نوراني خاطره بود . همچنين خدا رحمت كند شهيد همت را با آن عزم پولادين و دل چون موم ، شهيد بروجردي با آن بالهاي ملكوتي اش ، شهيد چمران وقتي با بچه هاي اورامانات لخت مي شد و به قلب شهادت مي زد.
ياد كوههاي كلاهدوز و شب هاي شيرودي بخير ! ياد بچه هاي يتيم شهيد بابائي بخير ، ياد شب هايي كه بچه هاي روزنامه جمهوري زير نور شمع شعر مي گفتند و زير نور شمع خلاصه خبر ها را در مي آوردند .
من در ايام كودكي با كتاب شهادت به مدرسه مي رفتم و با فاطمه فاطمه است از مسجد بر مي گشتم . من شبها در كوير آواز مي خواندم و روزها در هبوط بازي مي كردم . من شب ها با شهيدان شام مي خوابيدم و صبح ها در دسته هاي عاشورايي صبحانه مي خوردم .
بچه هاي ايراني زير علم خونين عشق مي جنگيدند ، بچه هاي ايران با اجساد مقدس خودشان بر روي رودخانه ها پل مي ساختند و با ارواح بلندشان از سايت ها پرواز مي كردند .
اي كاش فصل بهار به خوزستان بياييد و لاله هاي دامنه اروند را ببينيد اي كاش فصل بهار روي پل خرمشهر بايستيد و لحظه اي به ارواح سرخ شهيدان خيره شويد .
تاریخ ارسال :
1395/12/17 در ساعت : 11:41:59
تعداد مشاهده :
758
کسانی که این مقاله را می پسندند :
ارسال نظر :