نثر روز
سوگند به آه.
آنگاه که در حنجره مهجور چاه فرو غلتید.
سوگند به الله،
که ماه را فهمید!
سوگند به گواهی قبله گاه.. . که تولد یافتم در آن.
«من» از کعبه می آیم، که فرمود «ولایة علی بن ابیطالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی» پیچده در آواز پر جبرئیل، سور اسرافیل، عبور میکائیل. ..، هزار ملائک. مگر نبود احاطه گرم آن هنگام که در تیه متراکم دشت به جست وجوی آب رفتم.
من سیادت رسولان عشق را به گردن گرفته ام، از همان سوختگی گردنه های حجاز...!
از همان گرسنگی خواهران شعب!
سرگردانی سرها. .. ریگزاران نفاق!
من از فتوحات مکه می آیم. از دروازه های گشوده شده خیبر، بدر، پهلوانی های حُنین.
من از گریبان مهر خورشید میآیم. آن روز که بر بلندای مقامش ایستاد و مرا در گرمای کلماتش به زمین تابید. درخشیدم و از دستان منبسط نور لغزیدم هوای غلتیده در غبار تردید را.
آرامشی شدم به رستاخیز خاک! تا یک شهر برای شنیدنم آرمید.
من از دهان تشنه غدیر می آیم؛ در حسرت جرعه ای وفاداری.
من از دهان غدیر می جوشم آن گاه که در حلاوت امامتم زلال گشت.
دمیده از صور پیغامبری هستم که مرا در رستاخیزی عظیم از گلوی سوخته رسالتش نجوا کرد که «إنی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی... ».
و اینگونه شد که قرآن ناطق شدم.
من از روزی می آیم،
که فرشته بر بال فرشته می سایید. ملائک در ازدحام ملائک در ازدحام ملائک، سماع در سماع کائنات می چرخید.
آن روز که عقل العقول حرا، دستانم را به عرفان و حر نسبت داد و من بالا گرفتم تا طاق آسمان و دست ها یک به یک به آسمان کشیده شد و زبان ها به شطح کلمات ریخت و ذرّات گواهی دادند حقیقت مرا!
آن روزها روحی شدم پیچیده در شولای شانه های موسی علیه السلام
پیغمبری بزرگ ناگاه در من ریخت که از واجب الوجود می رسید و من به شکل امانی غریب درآمدم.
سوگند به قلم!
که هیچ گاه بلاغتم را نگنجید و من زبان شعله وری گشتم در جهل و رسای مردمان.
پس سوختم و خامشانه درم برآوردم که «إنی احقّ الناس. .. »
اگرچه حقیقت را همه فهمیدند، ولی ادراک آن نبود.
سوگند به قبله گاه.. . که در آن تولد یافتم!
سوگند به سجده گاه.. . که محراب و مرکب عروجم شد.
تاریخ ارسال :
1396/6/18 در ساعت : 0:58:52
تعداد مشاهده :
679
کسانی که این مقاله را می پسندند :
ارسال نظر :