مؤمن قناعت، مردی از نسل بزرگان
علیرضا قزوه
من در مدت اقامتم در تاجیکستان و دیدار با بسیاری از شاعران آن سامان با بسیاری از شاعران تاجیک از نزدیک برخورد داشتهام. اما اعتراف میکنم که استاد مؤمن قناعت از شمار آن بزرگمردان است که دیدارشان ارزشمند است. من با بسیاری از شاعران شهیر جهان نیز دیدار داشتهام. از عربها با الجواهری، سمیح القاسم، مظفرالنواب، محمد الماغوط، البیاتی، آدونیس و... و منبعد با افتخار میتوانم نام استاد مؤمن قناعت و روانشاد لایق شیرعلی را نیز در کنار این نامهای بزرگ بیاورم.
لایق با همهی غرور قلّه مانندش تواضعی داشت که برایم حیرت انگیز بود و در چند دیداری که با او داشتم درسهایی از بزرگی بهمن آموخت که تا همیشه از او بهنیکی یاد خواهم کرد.
قناعت نیز بهمن بهتمام معنا ادیب بودن و ادب داشتن را آموخت. او از نسل بزرگانی است که در چهرهاش نجابت و مهربانی خلق تاجیک را میتوان دید. بارها و خاصه در روزهایی که برخی از دوستان تاجیک بهواسطهی چند مقالهی صریحم با من گلایههای قهرآمیز داشتند، او و استاد محمدجان شکوری (فرزند صدرضیاء بزرگ) و صد البته بزرگان و ادیبانی دیگر نیز بودند که بارها مرا نواختند که صد البته احترام آنان بهمن ارج نهادن بهایران فرهنگی بود و بس.
روزی که از تاجیکستان میآمدم استاد قناعت بهمن یک قلم هدیه داد. من جایزههای زیادی گرفتهام، امّا اعتراف میکنم که جایزهی استاد قناعت (همان قلم) که با محبّت استاد توام بود، بالاترین هدیهای است که تاکنون دریافت کردهام.
با این توصیفات، من در برابر برخی از این استادان از جمله استاد قناعت و استاد لایق و بازارصابر و... خود را شاگردی کوچک احساس میکنم و نقد و نوشتهام بر غزل این بزرگان همواره رنگ و بویی از ارادت نیز دارد.
استاد قناعت در طول پنج دهه حضور موفق در عرصهی شعر تاجیکستان و خلق آثاری فراوان در غزل نیز تجربیاتی ارزنده خلق کرده است. امّا پیش از پرداختن بهآن با عنایت بهنزدیکی دو قالب قصیده و غزل، اجازه میخواهم با آوردن ابیاتی پایانی از یک قصیده استوار و محکم وی که زبان بزرگان قصیده را بهیاد میآورد، بر توانایی وی در این قالب نیز صحّه بگذارم. این ابیات را ببینید که بهبزرگمرد تاجیک تبار افغان احمد شاه مسعود تقدیم شده بود:
... پی وحدت آوردیاش ای خداوند
چرا کینه کارد یسار و یمینش؟
چه سحر است روی نگین سلیمان
وطن، جان و تن هست روی نگینش
خدایا تو رستم ز نو آفریدی
نکردی سواره بهرخش و بهزینش
مگر رخش او میوزد ز آسمانها
که آید گهی شیهههای مهینش
بهرحم آفریدی ورا همچو سهراب
نهان آفریدی پدر را بهکینش
پی حمله گردانی قوم صحرا
تو کردی هماهنگ با سد چینش
چه روحی است در پیکر خود نگنجد؟
نه مظروف کاندر دُر آبگینش
چو اسلام و میهن، شعار جهادش
که بادا بقادار دنیا و دینش
مومن قناعت یک منادی وحدت و دوستی است و این از غزل زیبای "نسیم فارسی" او نیز کاملا هویداست. یک بار از زبان خودش شنیدم که همراه با هیات دیپلماسی روسیه برای میانجی گری و صلح بین ایران و عراق بهکویت رفته بودم که این غزل را همانجا گفته بود:
از خلیج فارس میآید نسیم فارسی
ابر از شیراز میآید چو سیم فارسی...
و در ادامهاش در مصراعی دارد که:
شیخ را سرمست دیدم یک شبی از بوی نفت...
که کاملا یک شعر لبریز از آزادگی و مومنانه و قناعتمند است. تار و پود غزلها و شعرهای استاد قناعت را، عرفان ایرانی، دینداری و دعوت بهپاکی شکل میدهد. چند غزل از استاد قناعت را دلیل این ادّعا میکنم:
وادی معرفت
دست نمیدهد بهما، دست بهما نمیرسد
سد ّ میان آدمان تا بهسما نمیرسد
وادی معرفت کجا؟ واحهی خون فشان کجا؟
رهرو و رهزنان بههم سوی خدا نمیرسد
در سر ِ وادی فنا، روح ز بارِ تن جدا
رحلت جان مست را، دست بهپا نمیرسد
در طلب جهان مشو، بس که جهان صورت است
تا بهجهان جان من، دست گدا نمیرسد
پیش برو بهسوی حق، تا که بیابی آشنا
عکس مرو که سوی او کس بهقفا نمیرسد
نسیم فارسی
از خلیج فارس میآید نسیم فارسی
ابر از شیراز میآید چو سیم فارسی
دُرّ از این دریا نمیجویم، چو دور افتاده است
از تگ دریا ته ِ چشم یتیم فارسی
می رسد از کشتی بشکسته شعرِ بی شکست
شعر هم بشکست با پند قدیم فارسی
شیخ را سرمست دیدم یک شبی از بوی نفت
رفت با عطر کفن، عطر و شمیم فارسی
تاریخ ارسال :
1397/4/9 در ساعت : 14:43:12
تعداد مشاهده :
582