خاطرات
294
شعر عاشورایی ندارم...!
مصطفی رحماندوست
مرحوم حاج حسین فرهنگ در شیراز هر سال شب شعر عاشورا را برگزار میکرد و در آن دوران از من هم دعوت میکرد که حضور پیدا کنم و من هم میگفتم شعر عاشورایی ندارم. تا اینکه شبی از من دعوت کرد که حضور پیدا کنم. از خانه بیرون آمدم و ناراحت بودم که چرا تا به حال شعر عاشورایی نگفتهام. در همان زمان شعر «گنجشکلالا»ی من از رادیو پخش میشد و شنیدم. به خودم گفتم فقط بلدی شعر لالایی بگویی؛ امام حسین (ع) طلبت. اما همین حال و هوا، این حس را در من برانگیخت که چرا امشب یک لالایی ویژه برای بچه ها نگویم. همانجا برای نخستین بار شعر کودکانه عاشورایی گفتم. آن زمان میگفتند این نخستین شعر عاشورایی برای بچههاست.
«لالایی عاشورا»
مدینه بود و غوغا بود
اسیرِ دیوِ سرما بود
محمد سر زد از مکه
که او خورشیدِ دلها بود
لا لا خورشیدِ من لا لا
گلِ امیدِ من لا لا
خدیجه همسرِ او بود
زنی خندان و خوش خو بود
برای شادی و غم ها
خدیجه یارِ نیکو بود
لا لا لا شادیم لا لا
غمم آزادیم لا لا
خدا یک دخترِ زیبا
ه آنها داد لا لا لا
به اسمِ فاطمه زهرا
امیدِ مادر و بابا
لا لا لا کودکم لا لا
قشنگ و کوچکم لا لا
علی دامادِ پیغمبر
برای فاطمه همسر
برای دخترِ خورشید
علی از هر کسی بهتر
چراغِ خانه ام لا لا
گلِ گلدانِ من لا لا
علی شیرِ خدا لا لا
علی مشکل گشا لا لا
شبِ تاریک نان می برد
برای بچه ها لا لا
لا لا مشکل گشای من
گل باغِ خدای من
حسن فرزند آنها بود
حسن مانندِ بابا بود
شهیدِ زخم دشمن شد
حسن یک کوه تنها بود
لا لا کوه بلند من
تو شیرین تر ز قند من
علی فرزند دیگر داشت
جوانی کوه پیکر داشت
همیشه حضرت عباس
ه لب نامِ برادر داشت
لا لا نازک بدن لا لا
عصای دستِ من لا لا
گلِ پرپر حسینم کو
گلِ سرخ و گل شب بو
کنار رود و لب تشنه
تمامِ غنچه های او
لا لا لا غنچه ام لا لا
لا لا لا لا گلِ تنها
حسین و اکبرم لا لا
علی اصغرم لا لا
کجایی عمه جان زینب
سکینه دخترم لا لا
لا لا لا لا گل لاله
نکن گریه نکن ناله
شبی سرد است و مهتابی
چرا گریان و بی تابی
برایت قصه هم گفتم
چرا امشب نمی خوابی
لا لا لا جان من لا لا
گل باران من لا لا
.نقل خاطرات ، تنها با ارجاع به سایت شاعران پارسی زبان و ذکر منبع مجاز می باشد
تاریخ ارسال :
1397/6/27 در ساعت : 13:41:27
تعداد مشاهده :
568
کسانی که این مقاله را می پسندند :
ارسال نظر :