بشنو از نی
#محمّدجواد غفورزاده.
آخــــر مـــــاه صفــــر، اوّلِ مـــاتــم شده است
دیدهها پر گهر و سینه پر از غم شده است
آه ای مــــاه، کــه داری بــه رخت گردِ ملال!
خون دل خوردن خورشید، مسلّم شده است
آخر ای مـاه سفر کرده که سی روزه شدی
رنگ رخسار تو، همــرنگ محرّم شده است
عرشیــان، منتظــــر واقعــــهای جانسوزند
چشم قدسی نفسان چشمهٔ زمزم شده است
شب تـــودیــــع پیمبر، شهــــــدا میگفتند:
آه از این صبح قیامت، که مجسّم شده است
تا که بر چیده شد از روی زمیــن سایهٔ وحی
آسمان، ابری و آشفته و درهم شده است
مجتبـــی گلشنی از لاله به لب، کــرد وداع
داغ او داغ دل عـــــالـــم و آدم شده است
بـــــاغ، لبریز شــــــد از زمزمهٔ یــاس کبـود
لالــــه، دلتنگتر از حجلــهٔ ماتم شده است
میهمانی، که خراسان شد از او باغ بهشت
میزبان غــــم او عیسی مـریـم شده است
از همان روز، که زد سکّه به نامش در طوس
شب، پی کشتن خورشیدمصمّم شده است
تا بسوزد دل ذرّیــــــهٔ زهـــــــرای بتــــــول
زهــر در ساغر انگـــــور فراهم شده است
راستی تــا بزند بــوســـه بر ایــــــوان طلا
کمر چرخ به تعظیم شمـــا خم شده است
پایتخـــت دل صاحــبنظـــران است اینجا
مشهد انگشتنمای همه عالم شده است
گر چه بسیــــار خطا دیــــــدهای از مـا، اما
سایهٔ مهر تو، کی از سرِ ما کم شده است؟
گر چه من ذرّهٔ ناقابلم ای شمس شموس!
باز پیوند من و عشق تو محکم شده است.
تاریخ ارسال :
1397/8/16 در ساعت : 20:40:3
تعداد مشاهده :
327
کسانی که این مقاله را می پسندند :
ارسال نظر :