بشنو از نی
🌺🌿 آرش شفاعی.
خواستم تا به شـرح عرضه دهم خواستهای تنم، دهانم را
بـــا زبـــــان بــــدن بــــه زیبــــایــی بنـــــد میآوری زبانم را
قهوهام غم کشید تا دیدم حالت چشم تو عوض شده است
چای ساده شراب صافی شد ، چون تو پـرکردی استکانم را
رفتی و مـن نشسته در قفسم ، جـــزو تاریکی اتاق شدم
کاش بــا دانههای بـوسـۀ خـــود پــر کنــی گاه چینه دانم را
از عزیزان یکــی دلم را بـرد ، آن که ســرگــرم پرتقالش بود
حاضرم تــا بــه چـــاه بـــرگــردم ، بــاخبـــر کـن برادرانم را
تیشۀ خسته را زمین انداخت ، دیـدم از دور شانهاش لرزید
تـا بــه فـــرهــــاد کـوهکـن گفتنـد پیشگفتــــار داستانم را
مانده از سالهای دورادور ، حســـرت یک گنـاه در دل من
مطمئناً سفیــــد خــواهــم داد ، بــــرگـــۀ روز امتحانم را
سرنوشتم چنین رقم زده شدکه به گیسوی توگره بخورم
من خودم قاتل خــودم نشدم ، آسمـان بافت ریسمانم را
من که راضی به قسمتم هستم ، مادرم با تو حرفها دارد
دست بردار از سرش دیگر ، میکشی عـاقـبت جوانم را
من که از ترس باختن همه عمر ، مچ نینداختم ببین حالا
روی میز قمار میچینم ، آن چـه را مانده است، جانم را.
تاریخ ارسال :
1397/8/30 در ساعت : 22:54:0
تعداد مشاهده :
357
کسانی که این مقاله را می پسندند :
ارسال نظر :