قبلا این کار رو به صورت ناقص گذاشته بودم. حالا کامل شده اون رو میذارم.
شاخه های درخت همسایه
مثل افکار مرد در خویشند
راه های نرفته ای هر روز
مثل درهای بسته در پیشند
گرگ هایی که بی خبر ماندند
مثل اجساد مرده ی میشند
مرد می آمد از خودش بیرون
راه می رفت و قصه ای می خواند
فکر می کرد منتظر باشد
بعد لای کتاب جا می ماند
مرد می رفت آن سر دنیا
مثلا پای رشته کوه "آند"
رود بودن به رسم "آمازون"
دشت بودن به سبک "افریقا"
یک فلات بلند چون "تبت"
گرم و "آرام" مثل یک دریا
جمع شد توی مرد یک دنیا
رفت از آسمان تو بالا
جاده ای خیس از تلافی ابر
غر زدن های آسمان سر من
خیسیِ عابرانه ی یک چتر
که زمین خورده در برابر من
یک نفر مرد می شود در من
یک نفر پخش در سراسر من
می رسد ماجرا به آن جا که
نشناسد مرا برادر من
رفتم از ماجرای این شب ها
تا ته دشت ها جنون آلود
از فلسطین شصت ساله ی قبل
تا میانمارهای خون آلود
از غبار همیشه ی فتنه
ماجرایی مشابه صفین
تا کراوات تنگ آزادی
توی گرمای خونی بحرین
پس کجا مانده اند مدعیان؟!
شاعران مدرن درباری
که حقوق بشر تجاوز کرد
به زن زخمی میانماری
لیبی و مصر و الجزایرها
که به بعضی امور شک دارند
با میانمار و غزه و بحرین
دردْتاریخ مشترک دارند
با زمین قهر بوده و هستی
چشم ها را به آسمان بستی
رفته ای در میان باران ها
از طریق همین خیابان ها
چشم من مانده است و چشمانت
خیره ام در نگاهْ بارانت
خون رگ هام سرخ لب هایت
بغلم کن میان شب هایت
با دلی مست خوشه ی شیراز
بوسه ای مانده است تا پرواز...
رفتنت مانده در هیاهو ها
زیر آوار برج و باروها
چشم هایت به آسمان رفته
گاه گاهی به سمت آهوها
گاه گاهی قدم بزن با من
مثل پرواز با پرستوها
تا که از خاطرات برگردیم
زیر آوار برج باروها...
هی ورق می زنم کتابم را
مرد لای کتاب جا مانده
دارم از ماجراش می ترسم
نکند اصل ماجرا مانده!؟
طعم خاکستر پرستوها
زیر دندان گرگ ها مانده
از خیابان عبور کردیم و
در خیالم به خانه سر زده ایم
خواب از چشممان سیاهی رفت
روی آوار خانه در زده ایم
دست در دست هم پرستوییم
زیر دندان گرگ پر زده ایم
پر زدن از خیال بی خبری
بعدِ تاریخِ درد و دربه دری
بعدِ یک عمر توی خود بودن
فرض کن از لب خودت بپری
بپری، آسمان زمین باشد
یا زمین را به آسمان ببری
عاقبت چشممان به هم آمد
به زمین، به هوا، به دریا هم
یک نفر از کتاب پا شده است
یک نفر از میان رؤیا هم
مرزها را شکسته ایم از خود
چنگ و دندان گرگ ها را هم
چشممان توی چشم های جهان
دستمان توی دست های هم است
توی آغوش هم، همین شیراز
آسمان هم برای اوج کم است!