وقتی که در پیش توأم در فکر فردا نیستم
من از خودم بیگانه ام در بند ِ من ها نیستم
راهی ندارد وسوسه ، کل ِ حواسم پیش توست
شیطان خودش پی برده که مانند حوا نیستم
از شانه هایت مست و پیچک وار بالامی روم
گل می کنم درچشم هایت خاک صحرا نیستم
این بت پرست بلهوس در ذهن خود حک کرده است
تصویر آرام تو را محتاج بودا نیستم
مومم درون دستهایت از تنم فهمیده ای
هر طور می خواهی ، همانم، سنگ خارا نیستم
از پا مرا انداختی با زهر چشمت عاقبت ...
تب کرده ام ، می سوزم و اهل مداوا نیستم
وقتی نباشی پیش من ، غرق خیالت می شوم
با خود سخن می گویم انگاری که تنها نیستم
دیوانه ام کردی از این پس هر چه می خواهی بگو ...
حالا که من دیوانه ام فکر مدارا نیستم
از چرخه ی درد و عذاب خود رهایم می کنی
من با توام ، تو با منی ، پنهان و پیدا نیستم
تو نیروانایی و من غرق دوچشمت می شوم
خیره نگاهت می کنم در بند پروا نیستم
فردا چه چیزی خواهد آمد برسرم با رفتنت ...
امشب خوشم با بودنت در فکر فردا نیستم
م- شوریده 26/2/1390