ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



دیدم نبودی
دیدم نبودی
 
می آمدی، آسان دلم را می ربودی
هرچه غمی بود از ضمیرم می زدودی
 
می آمدی، آیینه ها جان می گرفتند
در چشم من، آنچه دلم می خواست بودی
 
در پیش پایت هیچ دیواری نمی ماند
 یک باغ از رویا، به رویم می گشودی
 
پیوسته، مشق از چشم هایت می نوشتم
یعنی غزل های مرا، تو می سرودی! 
 
با چشم هایت، وَرز می دادی دلم را 
با دست هایت، داشتم رنگ وجودی
 
صبحی نشاط انگیز بودی در نگاهم
وا می رهانیدی تنم را از خمودی... 
 
با این همه دلدادگی، در آخرِ کار
از رنج های خود، نبردم هیچ سودی
 
آن فرش را انداختی در زیر پایت
این روزها، از من نمانده تار و پودی
 
دیدی که دارم در تموز از پا می افتم
از خشک سالم، رَد شدی، چونانکه رودی
 
کابوس می دیدم در آن هنگامه انگار
تا چشم واکردم از این جا رفته بودی
 
من، بخت سیلی خورده ای از سرنوشتم
بر گونه هایم مانده نقش آن کبودی!
                ه ه ه
با کورسویی مانده از فانوسِ امّید
تاریکنای شب، به سر آید به زودی!
کلمات کلیدی این مطلب :  فانوس ، سیلی ، نشاط انگیز ، خمودی ، کابوس ،


   تاریخ ارسال  :   1403/11/6 در ساعت : 13:9:9   |  تعداد مشاهده این شعر :  19


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 11,466 | بازدید دیروز : 12,771 | بازدید کل : 121,753,711
logo-samandehi