محتاج دعا ...
آنقدر دلم گریه می خواهد
این روزها
که تنها مادرم باورم می کند
مثل کودک گرسنه ای که دلپیچه امانش را
در نجاستی که در آن غرق شده بریده است
شیون می زند
دلم
می خواهد
یکی بیاید و دلش بسوزد
برای سوختگی های کفل های دلم
پوشک و پودر کودک بیاورد
فریب را در هیات پستانکی حتی
فرو کند میان ِ کام ام
به پشتم هیشششش بکوبد آنقدر که پلک هایم
کل این روزها را سیاه کند
یا اصلن بنشیند کنارم
های های به جای من
کودکی اش را به خاطر بیاورد و نوازش های مادری که دست هایش
پلی میان زمین و آسمان است .
مادر دعایی بخوان
قوی تر از شماره ی عینک مادر بزرگ
که هر لحظه
خدا را لابه لای مفاتیح پیدا می کند
مادر دعایی بخوان
بزرگ تر از آغوش ات
صمیمی تر از دست هایت میان ِ من و خدا
سراغ ندارم
وگرنه چشم ام روی نام دیگری میخ می شد
شاید نام معشوقه ای
که این سطر را برایش نوشته ام : دوست ات دارم !
که چشم فرزندانم به دست های تو دوخته خواهد شد .
برایم دعایی بخوان مادر
دلم خیس است
29 بهمن 1390
تاریخ ارسال :
1391/12/4 در ساعت : 22:47:31
| تعداد مشاهده این شعر :
1283
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.