هر چند شمعی در مسیر باد و بارانم
در اشتیاقت تا ابد هم زنده می مانم
در من نمی گیری چرا ای شعله مستی
با من نمی مانی چرا ای درد پنهانم
ای کاش می خندیدی ای صبح تماشایی
در این شب تاریک تا روشن شود جانم
در این کویر یخ زده گاهی نگاهم کن
با آن شهاب داغ چشمانت بسوزانم
در پشت این دیوارهای سرد می میرم
بی تو زمستان در زمستان در زمستانم
در این قفس بی عشق ماندن سخت جانکاه است
برخیز آزادم کن و یک دم بمیرانم
من طوطی ام شعر تو را هر روز می خوانم
بی تو نه می خواهم نه می خوانم نه می مانم
تابستان 88
تاریخ ارسال :
1392/1/19 در ساعت : 13:5:19
| تعداد مشاهده این شعر :
816
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.