دلم از شرم چشمانت به بنبستی گرفتار است
که تنها کوچه میداند تمام راه دیوار است
دل دیوانه از وقتی محبت از شما دیده ست
سر عقل آمده است و چه سرمستانه هشیار است
کنارت آدم جانم بهشتی حال گردیده ست
که حوایی تو و جان و دلت از عشق سرشار است
دل من برکه ای کوچک ، رخ تو ماه شب افروز
برای دیدنت تاصبح ، نگاه برکه بیدار است
پلنگ زخمی جانم ، امیدش روی ماه توست
به لبخندی طبیبانه ،بیا،دور از تو بیمار است
فراوان زیر و بم دارد اگر آهنگ تقدیرم
نبودت سخت لرزاند دلم را زیر آوار است
عطشباران دیدارت لبم را خشک تر سازد
و سرماخورده دل – بی تو- چه غمگینانه تبدار است
ندارم گرچه از شرمم به لب ها ((دوستت دارم))
ولی از جان و دل – جاری- به این ابیات و اشعارم
((م –زکی زاده قریه علی 30/2/92))
تاریخ ارسال :
1392/3/4 در ساعت : 11:7:54
| تعداد مشاهده این شعر :
764
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.