فصل زبور
نان جوی، آب خوشی، شاخه ی توت و غزلی
بزم مهیاست روم در پی خیرالعملی
روی تو در آینه ها ورد زبانها شده است
کاش که نازل بشود مثل تو ضرب المثلی
سوره ی لاهوت بیا! سایه بگستر به سرم
در دل من ریشه زده وسوسه های هبلی
از تو سرودم غزل ای طعم خوش نان و نمک
بر لب من می شکفد چشمه شهد و عسلی
نیمه شبی پهن شده زیر قدمهای دلم
بیخودی روح مرا شعر گشوده بغلی
نرم بیا در دل من زلزله ی کشف و شهود
عشق بنا کرده مرا بی تو به روی گسلی
لوح دلم را بنویس ای صحف رمز و رموز
نسخه ای از اوج غزل، زمزمه بی بدلی
****
می شکند پوسته ام تا به تغزل برسم
فصل زبور است بیا تا بسرایم غزلی..
سردرِ هر بیت غزل حک بکنم عشق تو را
شعر تو را می طلبد...