در پیله ات تکرار در تکرار دلتنگی
با سرنوشت این درو دیوار می جنگی
دنیا زمستاني است بس طولاني و نااهل
بال و پرت را پس بگیر از فصل بی رنگی
گاهی به سینه می زنی سنگ حماقت را
گاهی درون کوچه های پرت می لنگی
حسرت ندارد آسمان وقتی نمی بارد
اشکی به روی دامنت یا لکه ی ننگی
باتو نباید حرفی از احساس پر پر گفت
دیگر نخواهد زد به دل، همدردی ات چنگی
پیشانی ات گنجشکها را می کشد تا مرگ
از من پرانده روح را از چند فرسنگی
یا رومی رومی و یا زنگی اگر باشی
من با تو هم کاسه نخواهم شد به یک رنگی
سید مهدی نژادهاشمی