رازی است میان سینه که نتوان گفت
صد نکته در این زمینه که نتوان گفت
از هرچه بپرس، پاسخت می شنوی
جز عشق، از این گزینه که نتوان گفت
***
در محفل عاشقانه می رقصیدم
خال لب و دام و دانه را می دیدم
گفتم به دلم، مباد عاشق بشوی
آمد به سرم، از آنچه می ترسیدم
***
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/3/4 در ساعت : 4:56:45
| تعداد مشاهده این شعر :
1506
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.