با نام تو.
ای یار سفر کرده .هجران تو ما را بس
وی درد تو در سینه درمان تو ما را بس.
در محکمۀ عشاق حکم آنچه تو فرمایی
ای مالک ملک دل.فرمان تو مارابس.
یوسف صفتم اما, از پا دشهی محروم
در کیش زلیخایی .زندان تو مارا بس.
آتش زده دلها را کیفیت چشمانت
زان حالت افسونی مژگان تو ما را بس
توصیف جمال تو کار هنر شعر است
دارم زهنر چشمی گریان تو مارا بس.
کی راه دهی ما را در قصر خیال خود
ازخیل خَــدَم باشم دربان تو ما را بس.
دامان طـبـیـعـت شد مشتاقی جـمـعـیت
از دامنــۀ خـلـقـت ، دامـان تومارابس.
دلـدار تویی امّــا دلـداده فـراوان است
دور از رقَـبـا هستم قـربان تو مارابس.
بی نام و نشان باشم یا شُـهـرۀ این عالم
از شهرت و گمنامی عنوان تو ما را بس.
دیــبـاچــۀ شـعرم را با نام تو پر کردم.
بهتر زتوکی باشد ؟ دیوان تو ما را بس.
هرکس که سری دارددرحسرت سامان است
سرداده و می گویم سـامـان تو ما را بس.