در وصف تو كس، روشن و خوانا ننوشته است
ای هر كه نویسد ز تو، گویا ننوشته است!
آن ماه بدیعی كه كسی بهر بیانت
از معنی آن صورت زیبا ننوشته است
سيرابي يك قافله در جاري چشمت...
كس جز تو چنين صادقه، رويا ننوشته است
غير از تو به بيخوابيِ آن كودك بيآب
لبتشنه، كسي قصهی دريا ننوشته است
بي وقف و سكون، آيهی طوفاني خون را
جز تيغ تو در سورهی طه ننوشته است
چون علقمه، كس در دل آن حسرت موّاج
با نثر روان از لب سقّا ننوشته است
یا شعر تري خوشتر از آن مشك گهربار
با قافيهی خشكي لبها ننوشته است
خوني كه چكيد از قلم دست علمگير
جز شرح غم و غربت مولا ننوشته است
جز چشم تو چشمي به ورقپارهی مقتل
با ذكر سند، روضهی زهرا ننوشته است
در كرب و بلا روح تو تلميح علي بود
از شيعه كسي آن همه شيوا ننوشته است
دستان تو شد حجّت قاطع كه خداوند
در سيرهی عبّاس، محابا ننوشته است
با جوهر خون، نيزه و شمشیر ِكه آن روز
بر لوح تنت خطّ چلیپا ننوشته است؟
زخمت متواتر شد و آن عشقِ موثّق
دیدند در آيين تو پروا ننوشته است
ميخواند كسي يك به يك آیات علق را...
زآن سجدهی واجب، كسي امّا ننوشته است
فرياد زدي «اَدرك» و صد حيف كه راوي
يك خط هم از آن شوق تماشا ننوشته است
چون خون خدا – غمزده - با خطّ شکسته
سربسته، كسي مرثیهات را ننوشته است
گويي قلم - اي اوج کرامات حسيني!
يك موج ز درياي تو حتّي ننوشته است
گفتند چرا كودك لب تشنهی شعرم
دربارهی موضوع تو انشا ننوشته است
شب بود كه بر کاغذ دل، آه نوشتیم
با نظم پریشان خود از ماه نوشتیم