تقدیم به ساحت علمدار کربلا
از تاک تا قرائت انگور زاده شد
لبهای جام در عطش نام باده شد
مستی قرار با خم ابروی رود داشت
پهلوی آب زخم غریبی کبود داشت
مشتی که می گشود ز مژگان سپاه تیر
مَشکی که می شکفت به صحرای سر به زیر
شرمنده است نی که حکایت گری کند
نایی که بی نواست شکایت گری کند
ای قامتت قیامت صد سرو خوش خرام
خوش می روی ز دست غزل مست ناتمام
خاک است بر زکات شرابت امیدوار
خون لخته های زخمی ابر- آسمان ببار
تیر است ذجه می کند و تیر می کشد
حتی خدا برای تو شمشیر می کشد
***
آقا ...فرشته ایم ...لب از عرش تر نما
یک جرعه فرش قسمتمان بیشتر نما
***
دریاست اینکه می رود از خیمه تا فرات
هیهات می شکافد از اندوه کائنات
محراب باز بستر شق القمر شده
دامان زهد از سر ساقی ست تر شده
عطشان به رود می زنی و رود می زنی
چنگ و رباب از لب داوود می زنی
رقصان شده است قامت آئینه در خودش
خم ها به جوش آمده از بانگ العطش
شمشیر نیست خار گلستان سر مدی ست
این گفتگوی دوست به بانگ محمدی ست
دستی فشانده ای و کنون سر کشیده ای
بی بال سوی خیمه ی دل پر کشیده ای
زینب بیا که قامت این شیر دیدنی ست
زینب بیا که داغ برادر چشیدنی ست
زینب بیا که عهد الست است این بلا
افتادگی مرام علمدار کربلا
***
برخیز , خیزران ز لبی لب گزیده است
این گرگ در لباس شبانان خزیده است
برخیز یاابن آیه ز قرآن سخن بگو
از سر بگو به خلق مسلمان سخن بگو
اینان که رو به قبله به ما پشت کرده اند
منبر ندیده ها که به ما مشت کرده اند
کوفی وشان حلقه ی زر , تیر پیکران
نیزار باد خورده و تکبیر پیکران
رندیم و تشنه لب به ولای شراب ناب
ایشان ولی شناس ولی والی خراب
ما اعظم است شأن تو سبحانک الحسین
ما اعظم است شأن تو سبحانک الحسین
برخیز این دو دست تو خیبر شکسته است
شرمنده است نیزه , ببین سر شکسته است
یک عمر شعر , بیت دو ابروی یار نیست
خنجر کشیده را سر گیسوی یار نیست
رقصان درون آتش خون جوش می رویم
با کاروان شام چه خاموش می رویم
خاموش خفته اید به خون خُم نشسته ها
میخانه های می زده عطشان کربلا