فالگيري دوباره فال مرا ،تيره و تلخ توي فنجان ديد
توي آينده اي نه چندان دور ،حال و روز مرا پريشان ديد
باز تنها به فرض زن بودن ، حكم تنهايي و اسارت داد
در خطوط موازي فنجان ، نقشي از ميله هاي زندان ديد
****
جاهلي زنده زنده دفنم كرد، در همان خاكها جوانه زدم
عطر و بوي محمدي پيچيد ،خاك در دامنش گلستان ديد
شوق رویش همیشه با من بود٬عشق در دست هاي من گل كرد
با تبر تكه تكه ام كردند، ريشه هايم چقدر طوفان ديد
شاعري رنگ تازه اي را ديد ، توي رنگين كمان روسري ام
عاشقي باز نيمه ي خود را، در شبی سرد زير باران ديد
گل و آئينه،حلقه اي از شكٌ ، اشك مادربزرگ و خطبه ي عقد
مي شود سالها غريبي را ،در همين اشك هاي پنهان ديد
ظهر مرداد اوج دردم بود، پري كوچكي كه مي كوچيد؛
از درونم مرا تماشا كرد، يك فرشته شبيه انسان ديد
****
من چه هستم؟ بهار يا پائيز؟ من كه هستم؟ فرشته يا انسان؟
سنگ زيرين آسيابم من؟ شانه ام دردهاي دوران ديد!
جورچيني بزرگ و زيبايم، تكه هايم اگرچه زيبا نيست
در دل روزهاي قهوه اي َم ، مي شود سبزي فراوان ديد
من كتاب نخوانده اي ماندم ، من شبيه خود خودم هستم
من زنم شوق همسري دارم ،در كنارم سري كه سامان ديد
فالگيري اگر چه فالم را ،تيره و تلخ توي فنجان ديد
تلخ با من چقدر شيرين است ،سخت را مي شود چه آسان ديد
پي نوشت:جورچين همان پازل است