
غزلی از سالهای دور...
در ﻏﺮﺑﺖ ﺳﺮد زﻣﺴﺘﺎن، ﻣﺜﻞ ﻳﻚ ﮔﻨﺠﺸﻚ
ﺳﺮ ﻣﻰ ﻛﻨﻢ ﺑﺎ ﺑﺎد و ﺑﻮران، ﻣﺜﻞ ﻳﻚ ﮔﻨﺠﺸﻚ
ﺑﺎ آرزوى دﻳﺪن ﭼﺸﻤﺖ دﻟﻢ ﻋﻤﺮى ﺳﺖ
ﭘﺮ ﻣﻰ زﻧﺪ در اﻳﻦ ﺧﻴﺎﺑﺎن، ﻣﺜﻞ ﻳﻚ ﮔﻨﺠﺸﻚ
ﻫﺮ روز ﻣﻰ آﻳﻢ ﺳﺮ دﻳﻮار اﻳﻦ ﺧﺎﻧﻪ
در اﻧﺘﻈﺎر ﺗﻜﻪ اى ﻧﺎن، ﻣﺜﻞ ﻳﻚ ﮔﻨﺠﺸﻚ
اى ﻛﺎش ﺟﺎﻳﻰ داﺷﺘﻢ در ﭼﺸﻢ ﻫﺎى ﺗﻮ
ﻳﻚ ﮔﻮﺷﻪ, ﺣﺘﻰ ﻛﻨﺞ اﻳﻮان، ﻣﺜﻞ ﻳﻚ ﮔﻨﺠﺸﻚ
ﻳﻚ روز رﻓﺘﻰ و ﻣﻴﺎن ﻏﺮﺑﺖ اﻳﻦ ﺑﺎغ
ﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪم و ﺗﺮس از ﻛﻼﻏﺎن، ﻣﺜﻞ ﻳﻚ ﮔﻨﺠﺸﻚ
ﺧﻮرﺷﻴﺪ رﻓﺖ و آﺳﻤﺎن اﺑﺮى ﺷﺪ و ﻗﻠﺒﻢ
ﻣﺎﻧﺪه ﺳﺖ ﺗﻨﻬﺎ زﻳﺮ ﺑﺎران، ﻣﺜﻞ ﻳﻚ ﮔﻨﺠﺸﻚ
ﺑﺎﺷﺪ, وﻟﻰ ﻳﻚ روز ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻰ دﻟﻰ زﺧﻤﻰ
روى زﻣﻴﻦ اﻓﺘﺎده ﺑﻰ ﺟﺎن، ﻣﺜﻞ ﻳﻚ ﮔﻨﺠﺸﻚ
تاریخ ارسال :
1392/9/25 در ساعت : 12:26:7
| تعداد مشاهده این شعر :
858
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.