ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



یقین سار های کوچ کرده بر نمی گردند+تک بیت ها
غزل  شب یلدا :
مرا دیگر نکش تا انتهای کوره راه خود
که سنگین است بردوشم کشیدن بارگاه خود
به لبخند تو خوش بین بود فالم تا که بردارد
دلم یک عمر دست از ضجه  های راه راه خود
به رغم آن همه وعده وعیدی که به مردم داد
دل دیدن نمانده ابن سیرین را پگاه خود
شب یلدا رسید از راه و من بی خواب می خوابم
نمی دانم چه باید کرد با روز سیاه خود
جدا کن راه خود را و نیازارش هزاران بار
کسی که می رود از روی ناچاری به راه خود
به  تو دل بستم و بردی مرا از خاطرت آسان
شبیه سوزنی گم کرده در انبار کاه خود
هزاران عاقل از روی محبت راست می گفتند
تو مثل سنگ می اندازی ام در عمق چاه خود
چگونه می شود بیرون بیاید یوسفی دیگر
در این برزخ فقط من مانده ام با اشک و آه خود
گناهت را نمی بخشم برو دست از سرم بردار
پلنگیدی دل دیوانه را با روی ماه خود
خودم کردم که لعنت بر خودم بایست بفرستم
چگونه روی برگردانم از این اشتباه خود
نلرزان با نگاهت بار دیگر دست و پایم را
شبیه ارگ بم می ترسم از پایان راه خود
مهدی نژاد هاشمی یلدای 1392 

·         May 21تک بیت :
هزاران ترک شیرازی اگر روی زمین باشد یکی کافیست تا برهم بریزد لشکر ما را
کمر خم کرد ابروهاش تا ویرانی ام را باد شبیه یک گل پژمرده بو کرد و گذشت از من
به تو دل بستم و بردی مرا از خاطرت آسان شبیه سوزنی گم کرده در انبار کاه خود هزاران عاقل از روی محبت راست می گفتند تو مثل سنگ می اندازی ام در عمق چاه خود
بالا که می روی به من اینگونه زل نزن / دنیا به غیر بازی الاکلنگ نیست
نلرزان با نگاهت بار دیگر دست و پایم را شبیه ارگ بم می ترسم از پایان راه خود
بقای عمر تو باشد هزار موی سپید یقین شده است که یلدا شب ِ بهانه ی توست
بعد از هجوم و غارت بیگانه ها در شهر با ننگ مانده بر تن ِ کشور چه باید کرد
می چیدم از ذهنم تو را یک شاخه گل بودی ..! با ریشه ات در عمق جان آخر چه باید کرد
می شد اگر از تو برید آخر نمی گفتند: با دسته ی نامرد این چاقوچه باید کرد ...؟
لبخند تو شبیه مکافات خم کند ابروی قد کشیده ی بالا بلند را
شبیه پیچکی از طاقت ما می روی بالا نمی دانی که بن بست است این دیوار سیمانی ...؟
عشق قابیلی که می خواهد فقط پنهان کند کشته اش را نیمه شب در خلوتِ ویرانه ها
پاره کن رشته ی تسبیح مرا دیوانه .... تا رهایم کنی از سلسله ی سنگی ها.
محتاج هيچ گونه محبّت نمي شوم حتا اگر عصا بشود مار آستين
دمی تعلل عمدی نشان بده شاید که از گلوله ی سربی شکار بگریزد
هزاران بار خط افتاد روی طالعم شاید دمی از شیر تا شیری بیاید بُرد ِ من بیرون
اصلن همینطوری بدون جنگ و دعوا .. پشت منی یا دیگرانی فرق دارد ...
از طاق کسرا معجزه می خواهی ای دوست... باشد گریبان خودم را می دهم چاک
آتش به پا کردن مقدس نیست گاهی فرقی ندارد گل بسوزد یا که خاشاک
چشمان ِ خونریز تو مثل قوم وحشی از جنگ بی مورد ندارد لحظه ای باک
شبیه بخت لگد خورده از زمین و زمان شهاب سنگ دلم از مدار بگریزد
تصویر ماه امشب درون سینه ی مرداب از بازی این روزگار افتاده می لرزد
بند دل تسبیح صد پاره شد از دستت امشب دل دیوانه ی سجاده می لرزد
از بی وفایی نیست که پیشت نخواهم ماند برگردنم این روزها قلاده می لرزد
·         سید مهدی نژادهاشمی
9:26am
سید مهدی نژادهاشمی
ازبی وفایی نیست که پیشت نخواهم ماند اینروزها بر گردنم قلاده می لرزد
خود می شود / سر به زیری سرخ رویی بی گمان بی فایده
·         سید مهدی نژادهاشمی
9:34am
سید مهدی نژادهاشمی
دوست دارم بنشینم بغل دستت اگر چای بی حوصله ی دیر دمت بگذارد
.
مرا با چشم برزخ بین یقینن هیچ کاری نیست تو ابرو های خود را پیش من ننداز بالاتر
تنفر دارم از چنگیز خان ِ پرهیاهویت که بی موقع کشیده سمت احساسات من لشکر
برو با موج گندم زار گیسویت نیآشوبم که من فرزند نوح ام در مصافت مومن ِکافر
از این آهو پرانی های چشمت سخت بیزارم تفنگت را زمین بگذارو یک دم پیش من بنشین
بي سبب گنجشك ها حالي به حالي نيستند امنيت دارند با ديوار چين ِ دامنت
شاعري مرگ فجيعي است نبايد دل بست دزد بي شرم بيايد كفنت را نبرد
اید ورق می خورد این بخت ِ پریشانبادی که بوی سرکشی می داد ، نگذاشت
شوق رسیدن داشتم اما خدایا ...... این بار هم بد در دلم افتاد.... ، نگذاشت
مي روي پشت سراما لشكرت جا مانده است مي شود اين جنگ ((بي تو)) نابرابر بيشتر
سنخيتي ديوانه هارا با نصيحت نيست دين تو دنياي مرا ويرانه خواهد كرد
پيله نخواهم بافت ديگر دور احساسم درد تو مي دانم مرا پروانه خواهد كرد
به نخ نمی کشی آخر بريده هاي مرا...؟! شبیه دانه ی تسبیحِ شاهِ مقصودی ..
می مکد خونِ لبانم را خیال ِسرکشت سرخی ِلبهای تو جامِ یهودای من است
دوباره سوژه ي تازه به دست مردم داد غبار رفتن تو روي عينكي غمگين
من را كشيده اي به جهنم ولي خدا نام نگاه هيزتو را دلبري گذاشت
جمهوري ام را با نگاه خويش ويران كن تنها(( تو)) بايستي كماكان شاه من باشي
·         سید مهدی نژادهاشمی
9:50am
سید مهدی نژادهاشمی
مرز ميان واقعيت با خیالاتت با لشكري از خون دل تسخير خواهد ش
سيبي كه شده مولوي حلقه ي چشمت افسوس كه در دوربرش شمس ندارد
چيزي شبيه قهوي چشمانِ قاجاريت دلبسته ي افيون و کمبودم نخواهد كرد
از هر صراط المستقیمی خسته هستم چون در نهایت می شود مسدود بی تو
اردیبهشت چشم تو بود و برای من پلکی برای خواب زمستان گذاشتی
روز و شب کنج قفس بودم و عادت کردم اینک از اینکه دوباره بپرم می ترسم
گنجشكك اشي مشي ِ رنگ رنگ ِمن /داري به حوض حوصله ام مي كشي سر
ديوار هاي دور و برم حرف مي زنند /با بودنم هميشه چپ و راست دشمنند
وقتي كه هوا عطر تو را كم دارد /هر دم نفسي كه مي رسد دم دارد
روحم اسير وسوسه هاي كلاغ هاست /اما هنوز در قفس دل كبوترم
اي ننگ بر آغوش نامردي كه ميداند / پشت مرا شمشير عريان لمس خواهد كرد
مثل قابيل نگرديد به دور و بر من ... داغ فرزند به دوش پدرم نگذاريد
می ترسم از اینکه برای دیگران روزی .... مانند پله پست و بالارفتنی باشیم
حال من خوب است اما بازهم بد می شود آب دارد از سَرِ آبادی ام رد می شود
آتش بزن به كاسه ي صبرم كه بي هوا كبريتهاي بي خطرم رنگ باخته
يقينن سارهاي كوچ كرده بر نمي گردند اگر پاييز اسمت را از اين محدوده بر دارد
با زخمه ي هر تار دلش مي لرزد معشوقه ي من به سيم آخر زده است
سلول خالي بي تو و با تو پر از دردم ديوانه را ديوار زندان درك خواهد كرد
تو را از بركه ي چشم ِ شبي بي تاب دزديدم تصور مي كنم مهتاب را از آب دزديدم
سرو سامان نخواهم یافت از این پس خودم ...دیدم
ترک برداشت ایوان مداین در ته فنجان
مهمان قهوه خانه ي چشمت شدم ولي ديروز رفته بود به يغما زلالي ات 
هرقطره كه از مويرگِ ابر ببارد جز خانه خرابي به كسي كار ندارد
پشت دیوار بلندی که هوا دم دارد
زندگی نامه ی من جز شب طولانی نیست
.
مثل زلیخا یک نفر گرمای دستانش
ننگی به پشت پیرهن باشد چه باید کرد
سید مهدی نژادهاشمی

 
کلمات کلیدی این مطلب :  ،

موضوعات :  عاشقانه و عارفانه ، سایر ،

   تاریخ ارسال  :   1392/9/30 در ساعت : 23:45:7   |  تعداد مشاهده این شعر :  893


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

وحیدعظیم پور
1392/10/2 در ساعت : 11:37:30
سلام
عالی بود
درپناه حق
زینب کوشکی
1392/10/1 در ساعت : 8:44:41
سلام. زیبا بود. سپاس
صمد ذیفر
1392/10/2 در ساعت : 0:26:43
سلام.
دستمریزاد جناب نژاد هاشمی عزیز .
غزل زیبایی بود .موفق باشید.

چگونه می شود بیرون بیاید یوسفی دیگر
در این برزخ فقط من مانده ام با اشک و آه خود
نغمه مستشارنظامی
1392/10/1 در ساعت : 2:59:28
سلام بر شما
غزل دل نشینی سروده اید
علی‌رضا ناصری
1392/10/6 در ساعت : 16:51:29
درود بر شما
خواندم و آموختم از سروده زیبایتان
مانا باشید گرامی
دکتر آرزو صفایی
1392/10/1 در ساعت : 12:2:59
درود تان
آغاز زمستان بر شما خوش
محمدمهدی عبدالهی
1392/10/1 در ساعت : 6:0:14
درود بر جناب هاشمي بزرگوار
دست مريزاد
بازدید امروز : 10,063 | بازدید دیروز : 10,886 | بازدید کل : 121,882,926
logo-samandehi