مقصد مسافری است که از زندگی رهاست
یک عمر را به خاطر تو از همه جداست
پلک شبم به وسعت خوابت نمی پرد
پرواز تا نهایت دیوانگی خطاست
افیون تازه ای شده و حدس می زنی
افسون بی قراری ام از دست بی دعاست
آدم حساب بودن تو فرق می کند
اصلن حساب کار من و تو یکی جداست
یک عمر دلخوشم که تو بالا نشین شوی
الاکلنگ بازی ما تا کجا رواست ...!
هم سفره نیستیم ولی پا به پای هم
مقصد پرنده ایست که در دام شب رهاست
بی تو دلم به وسعت تاریخ خسته است
انگار سرزمین هوسهای بی خداست
تابوی شعرهای مرا دور می زند
انسان قرن بیست و یکم در پی خطاست
شب را گره نزن به خم گیسوان خود
از من نپرس آخر دیوانگی کجاست
آب خوش گلوی مرا قطع کرده ای
گفتند آب ناطلبیده خودِ شفاست
اما هنوز سایه ی قربانی توام
وقتی زمانه عاشق دنیای سایه هاست
سید مهدی نژادهاشمی