مطروحه كردی غمت را ای پير فرزانه ی دل
تو مرد دست آشنايی با زلف وبا شانه ی دل
از خط پستی ومستی تو خط به خط می شكستی
چون می پرست الستی سرمست پيمانه ی دل
شمع تو صد شعله بر پا می كرد وصد باره می زد
هرگوشه هر خانه هر جا آتش به پروانه ی دل
زخم است وسم است ومرهم ، چيزی ندارد به جز غم
خون است وآب است ودرهم ، عيش فقيرانه ی دل
دل جز به دلبر نبستی ای آخر عشق ومستی
درخود شكستی ،نشستی ،ويران به ويرانه ی دل
پرواز وبال وپری نيست جز پاره ازپيكری نيست
ردی زخون كبوتر افتاده در لانه ی دل
بربال رنگين كمان ها رفتی تو تا آسمان ها
معراجی از جسم وجان بود اوج شهيدانه ی دل
ای رفته منزل به منزل بی دست وبی پا و بی دل
می خواهم امشب بگيرم شام غريبانه ی دل
دست تومی بوسم و سر در پيش پايت سر افكن
اين آخرين بيت من بود حرف صميمانه ی دل
کلمات کلیدی این مطلب :
مطروحه ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/5/22 در ساعت : 3:47:30
| تعداد مشاهده این شعر :
1145
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.