چشم های سپید ِ پنجره ها ، پلک واکرده اند دم بکشم
به سرم می زند که گه گاهی ، زهر را بی هوا ، سرم بکشم
شعر های نگفته ای شاید ، حال و روز مساعدی ، فرضن
می روم عمق شب تک و تنها ، تا به روی خودم قلم بکشم
یک نفر طالع مرا خوانده کف دستم دو خط نا همگون
یکی از دیگری کمی بهتر ، که مبادا عذاب کم بکشم
خاک بر سر جهان بکند حال من بی تو هچنان خوب است
روی لاکم تلنگری بزند پشت ابرو تو را به هم بکشم
از جهانی که بی تو نورانی است ، از نگاهی که بی تو تاریک است
متنفر تر از همیشه ی خود ، می روم تا دوباره غم بکشم
زیر باران عبور یعنی من خط قرمز نگاه بی روحت
بازهم امتداد رفتن تا آنقدر بی بهانه نم بکشم
خشت خشتم عذاب کم دارد که نشستم به پای تو هر دم
شک در اعماق من بیندازد لرزه بر چارچوب بم بکشم
متولد شدم نبودی تو وسط ماجرا زدی خنجر
پشت کردم که مهر بودن را روی پیشانی عدم بکشم
سید مهدی نژادهاشمی
تاریخ ارسال :
1393/3/8 در ساعت : 21:2:47
| تعداد مشاهده این شعر :
398
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.