تا کوی بسم الله
شبی از خویشتن بیرون زدم تا کوی بسم الله
پریدم سوی آفاق تو ای فصل طلوع ماه
تو را دیدم که از چاک گریبانت سحر پیداست
تو را دیدم که میتابی به این دلتنگی گهگاه
به پای سر دویدم لحظه ها را تا نزول تو
و دیدم سرزدی از دوردست جاده ها ناگاه
در این اوقات روشن گوشه ی چشمی به من انداز
به جز یک ذره دلجویی چه میخواهد گدا از شاه؟
گلوی واژه ها گرم سرودن از جمال توست
تمام فکرها درگیر توست ای معنی دلخواه
چه اسرار عجیبی هست در پیچ و خم زلفت
سفر در جاده ای نازکتر از مو سوی آن درگاه
دلی شوریده تر از موجها دارم، مرا دریاب!
بیا دستی به روی سینه ام بگذار مثل ماه
عزیزمن! مرا از عمق دلتنگی برون آور
چه پنهان از تو، مثل یوسفی افتاده ام درچاه
هوس کردم تو را ای سکر آویزان ز دست تاک
تو مثل ماهی و در چیدن تو دست من کوتاه
****
نفهمیدم کی از خود گم شدم دنبال سوسویت
شبیه ذره ای غرق توام، یا ماه، یا الله!
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/5/30 در ساعت : 11:49:39
| تعداد مشاهده این شعر :
1094
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.