ابر از صداي بغض تو تا گريه اش گرفت
ناليد آسمان و هوا گريه اش گرفت
آن قدر روي دست تو از طفل خون چكيد
تا روضه شد قنوت و دعا گريه اش گرفت
باريد خون به دست تو از خاك بر فلك
بي اختيار عرش خدا گريه اش گرفت
زمزم براي تشنگي طفل خون گريست
مروه لهوف خواند و صفا گريه اش گرفت
سر روي نيزه پيكر بي دست روي خاك
بيرق جدا و مشك جدا گريه اش گرفت
بر سر زدند سنگ و به سينه زدند تير
از روضه خون چكيد و عزا گريه اش گرفت
پيغمبر(ص) از وراي زمان گفت يا حسين(ع)
با كوه نور غار حرا گريه اش گرفت
بر نيزه شد حديث كسا عصر كربلا
قرآن به حال آل عبا گريه اش گرفت
انگار در دلش غم صفين تازه شد
آن روز هم حديث كسا گريه اش گرفت
آتش گرفت چادر پروانه هاي دشت
تا شمع قلب خيمه سرا گريه اش گرفت
زلف سياه عشق پر از خاك بود و خون
آهي كشيد باد و صبا گريه اش گرفت
خنجر گلوي حنجره را داشت مي فشرد
فرياد بغض كرد و صدا گريه اش گرفت