زاهدان
شکل نقاشی های بچه هاست
آسمون صاف قد بلند
کوه ها که پشت هم
دست حلقه کرده اند دور شهر
آبی و سفید و قهوه ای
یال آسمون
ماه مهربون
دست های پینه بسته ی زنای دور
مردای بلور
آفتاب زور ؛
■
زاهدان
شکل چار خط زندگی
آب و آفتاب و باد و خاک
چشم های تپه هاش پاک !
رود های تشنه ی بلند
کولیای رقص ، گیس ها کمند …
باد زوزه می کشه : ب…خون …
آفتاب مغربش نشسته به خون
صبح اون :
مشرقی ترین خروس خون !
■
شال زاهدان
سپید ، سرخ ، سبز
یل ترین سرزمین من
بسبز !
■
زاهدان
دفتر سفید خاک خورده ی دل شماست
زاهدان
رنگی از
خواب های بچه هاست ؛
( برای بچه های کانون سیستان )
29 دی ماهی از 93
.....................................................................................................................................................
«اسفندیارم در گز »
نهالی که در دلم می نشانی دستم
به سایه خواهد فریفت در انحنای عقرب و پیپ
من آن چشم های اسفندیارم در گز
یا چوبی که به آستین فرشته ای فرو برده سیاه زنگی
که می خورد از چرایی مرز های تشنه
حریم های خالی
تاریخ به صورت تو تکرار می شود از جایی که برمی خیزد آفتاب
و سرنای پیر زن لکاته ای در افق
که قوز های درشتش چهار چوب جنگ های فربه اند
باغی بکار در چشم بی خوابم
با رگه هایی از شفق
زیلویی به وسعت کویر ، سجاده
خشتی که بنای زاهدانی ست درمن
با نعلین آفتاب دو سر
و خانه ای از دندان های مرمرین سر هایی
که با باد متواری
که با داغ همبسترند
هر تخت تابوتی ست
که جنازه های در من را جیر جیر می کند
و درختی که از کلاغ آویزان است
گزارش مبهم یک ترکتازی واروونه ست
گرگ ها در سینه ام زوزه می کشند
و مهماندار
پری نارس سرمه ای پوشی ست
که دولولی از جنس سفر دارد
هر شب که ماه پوسته می اندازد
ماری از دهان تو هبوط می کند
او آدمی ست که در چهار راه چه کنم دنیا واق می زند
و عبای ابر
رقصی عجیب غوغایی دارد
همان گرگان سطور و ساطور
جنینی در مرا کشته اند
پهلوانی پاشنه بلند
که بار ها از اسب به زمین می خوراند
سیگاری به آسمان ژنده ی بالای سرش تعارف می کند
ورم
پوستی میشود از ببری آغشته عاشق
که کتاب های درسی دنیارا رنگ می کند
در مازندران منقرض می شود
در کسوت تابلویی زیبا
که سوخته است
تنش
وطنش
شهرش
در برفی که از کتف هایش میریزد
وقت گز وقت همآغوشی ؛
www.sherastan.ir
گزارش سفر سیستان