پرنده از لب بامت چو آفتاب گذشت
حکایت من و تو از سر سراب گذشت
غرور صخره نشینان لبالب از موج است
حباب خاطره هایی که با شتاب گذشت
امید ساقی و باقی به آبروی تو بود
که آب از سر دنیای ناصواب گذشت
تو هم شبیه غزلهای مرده ای انگار !
که از حساب و کتابت، دل خراب گذشت
به کام ما نشود ترش رویی جامی
که شور سرکه به سر برده از شراب گذشت
"شراب ناب کجا و می خراب کجا"؟!
عذاب آخرت از سینه ی کباب گذشت
.
بزن کنار نقابی که حافظان لبت
ترک زدند ز عمری که بی حساب گذشت
گرفته اند از این دل گلاب سنگ مزار
نیا به دیدن من فصل انتخاب گذشت
6
از تو یک لحظه دل دربه درم غافل نیست
در دلم جای تو خالیست که این دل ،دل نیست
سینه ام معدن دردیست که فرهاد شدن
پنجه در پنجه ی کوه غم تو مشکل نیست
چشم تو جام جنونیست که هرکس ،یک آن
چشم در چشم تو دیوانه نشد ، عاقل نیست
کعبه از بت نشده پاک که هنگام نماز
قبله ی خانه ی ما جز به دلت مایل نیست!
مده آزار کسی را که تو را می خواهد
خوشتر از سیب گست هدیه ی ناقابل نیست
طالع موج اگر صخره شود حرفی نیست
درد این است کسی چون تو لب ساحل نیست
عمر ما نیمه ی راه است راها کرده ولی
درد ما جز نرسانیدن تا منزل نیست .
فاصله در قفس تنگ کبوتر دارد
پر زدن یا نزدن جز غم بی حاصل نیست
وحی منزل شده ای شأن نزولت دل ماست
دل بده بر دل ما دینت اگر کامل نیست
8
تا قله رفته ایدو توانم نمی دهید
عمریست می وزید و امانم نمی دهید
هفتاد قرن هم بشود راه چاره ای
بن بست های تیره نشانم نمی دهید
از قله های مه زده ی رنگ و رویتان
حال و هوای تازه به جانم نمی دهید
حتا برای پرزدن از دست و بالتان
قدر دل بریده زمانم نمی دهید
پر پر کلاغ پر ننشینید روی بام
بر شر دوست تیرو کمانم نمی دهید
زاینده رود پر شده از شوره زارتان
خواب خوشی به نصف جهانم نمی دهید
حافظ از آه دوست امانش بریده شد
جز فال غم به فصل خزانم نمی دهید
صبروشکیب نیست اگر شوکران به دست
از جام خود به جز به زیانم نمی دهید
حتا نگاه ساده و امید زندگی
یکبار به دل نگرانم نمی دهید
نازندگی من گذرانی ست بی فروغ
آرامشی به رهگذرانم نمی دهید
9
روز زن مبارک
بحث هبوط یک شبه تقصیر زن نبود
سیب مراد در پی تحقیر زن نبود
زیبا تر از ملایٔکه زن بود بی گمان
مهتاب، جز درخشش تصویر زن بود
شیطان نشست وسوسه ای روبراه کرد
طاقت نداشت هر که دلش گیر زن نبود
.......................
باید که پری چهره برافروخته باشد
با دیدن تو جان ودلش ، سوخته باشد
شیطان نکند سجده به تو نیست ملالی
از حیرت تو لب به لبش ،دوخته باشد
خاموش نشاید بشود روشنی ماه
این آتش عشق است که افروخته باشد
هرکس که تو را دیده هزاران غزل ناب
از پیچش گیسوی تو آموخته باشد
چشمان تو سرمنشأ گلهای بهاری ست
از طعم لب تو عسل اندوخته باشد
زن بودن تو فخر بشر بوده بعید است
در پیش تو جان را به تو نفروخته باشد
10
شماطه های لنگ گذر های پیش وپس
تو مانده ای میانه ی فردای پیش وپس
مهتاب تب زده به تماشای گرگ ومیش
یوسف فروشی دل رسوای پیش وپس !
ماتم نگیر حال بدت خوب می شود
زنجیری شفاعت لیلای پیش وپس
سر به جنون گذاشتنت هم مصیبت است
افتاده پای لنگ به صحرای پیش و پس
این کوره راه پرت ،به جایی نمی رسد
دروازه های بسته ی دنیای پیش وپس !
پایان نظم های نوین جهانی ات 2
آغاز کودتای رعایای پیش وپس
در یک طرف بهانه ی خوش بودن محال
در یک طرف ستون من و مای پیش و پس
تاریخ انقضای غزلهای نیمه شب 1
تمدید اعتبار مدارای پیش وپس
از هر چه هست ونیست فراری مشو دمی
بنشین عزیز من به تماشای پیش وپس
دنیا اگر چه وفق مرادت نمی شود
غمگین مباش مرد گذرهای پیش وپس
سید مهدی نژادهاشمی
1- تاریخ انقضای هنر های بی یدیل
اتمام اعتبار نسب های پیش رو
2-
پایان نظم و فصل فروپاشی بشر
آغاز انهدام ادب های پیش رو
از کتاب عکسی کنار فلسفه کاظم نظری بقا