ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



بردار بی حواسی هر روز هفته را ، سرگیچه های مفرط ِ راه نرفته را
هرچند از خیالِ تو راه ِ گریز نیست 
چشم و چراغ خاطرت اینجا ، عزیز نیست 
در هم شکسته است خطوطت که هیچ کس 
در پشت بی قراری این خاکریز نیست 
این بخت نامراد که در پیله ی من است 
با هیچ کس به غیر خودم در ستیز نیست
تا زجر کش دلم نشود نیست راحتی!
حتا برای رگ زدن این دشنه تیز نیست 
اهلی به بوی دانه و آب اند مرغ ها 
درآسمان ِ تو به یقین هیچ چیز نیست 
گندم نخورده ایم و فقط گیج می زنیم 
در مصر تو کسی به گمانم "عزیز" نیست .
فنجان قهوه ای که به آخر رسیده است ...
اما هنوز هیچ کسی پشت میز نیست !
2
چشمان تو نماد شبیخون دیگری ست
زاینده رود تشنه ی کارون دیگری ست 
گنجی ست در نگاه تو پنهان که سال هاست 
پابندِ اعتقادِ به قارون دیگری ست 
در شهر ما نگرد ،کسی با چراغ نیست 
این شهر مبتلای به طاعون دیگری ست 
اینجا کسی به عشق کسی جان نمی دهد!
دق مرگ کردن تو به قانون دیگری ست 
لیلی زیاد و دل شکنانند بیشمار 
آنچه که نیست طاقت مجنون دیگری ست 
افسانه نیست حضرت چشمان تو ولی !
تحت نفوذ قدرت افسون دیگری ست
بیرون نکش مرا دمی از لاک خویشتن
این انزوا بهای ِدِلِ خون ِ دیگری ست 
3
طرح لبخند تو جز پرده ی نقاشی نیست !
جز غزل طرح نگاه تو تن ِکاشی نیست 
پشت دروازه ی این شهر کمین کرده غمت 
چاره ی کار دلم غیر فروپاشی نیست
سوت و کورم نکن ای دوست چو شبهای دراز 
بی تو یک لحظه دلم در پی عیاشی نیست 
جگرم زخم اگر خورده میازار مرا 
جگر سوخته را تاب نمک پاشی نیست
ُبرده گر دارو ندارم به بهایی ناچیز 
آنکه دل می برد از این دل من ناشی نیست
قافیه رفت به سوی غزل چشمانت 
جای تو گوشه ی دلواپسی ام باشی !نیست 
4

من بیش از این ها ساده هستم آشنایان
از چشمتان افتاده هستم آشنایان
مانند برگی بی خزان سر سبزو بی جان 
عمری کنار جاده هستم آشنایان 
یک روز عاشق می شوم یک روز دلخون 
درس جنون پس داده هستم آشنایان
با سازتان رقصیده ام هر نیمه شب را
بازیگری آماده هستم آشنایان 
خوش نیست حالم روزگاری چند انگار 
آشفته ی دلداده هستم آشنیان 
دلبرده ی من دختر شهری است اما 
من روستایی زاده هستم آشنایان 
پیچیده موهایش به لطف باد اما 
من بیش از این ها ساده هستم آشنایان 
5
آمد انار بر لب و لب بر انار سرخ
دستی به تار موی نیاز سه تار سرخ 
تنگ غروب چینی خلوت شکست ، باد .
با چین دامنی که گرفت از حصار سرخ 
بالا بلند قد سپیدار روشنی 
بی هوش و بی حواس تر از اعتذار سرخ 
برداشت سیب های گسی را که لک زده است 
از سینی سکنج خزان ، انتظار سرخ 
لب بر لب بنفشه بخند آشنا ترین 
گلزار رسته بر دل تنگ ِمزار سرخ 
با من بمان که قصد گلایه نداشتم
تنها شهاب رد شداز این مدار سرخ
6
پنجه ی آفتاب، گیسوهات
خواب شب می شکست در موهات
روشنی بخش ِبرکه و مهتاب 
چین ِدامان ِبره آهوهات 
می وزد تا نسیم ، از این سو 
می کند رقص پا ، النگوهات
دل من بی تو شد هوایی تر 
ارغوانی ست عطر شب بوهات
دوستت دارم و نمی فهمد
برق ِشمشیر ِپشت ِابروهات
ترش و شیرین شدی بخندی با 
لبِ لب ریز آلبالوهات
مانده ام مانده در تب قوهات
پرده افتاد از شب موهات
7
نگذار بعد از عمر بی حاصل بمیرد 
روح نهنگت بر لب ساحل بمیرد 
نگذار این سرباز دور از خانه ی خود 
یک گام آخر مانده تا منزل بمیرد 
لب تر کنی دلواپس ِ چشم سیاهت 
دیوانه ی تو باشدو عاقل بمیرد 
شعله بکش با چشمت از آنسوی ایوان 
پروانه ات این گوشه ناغافل بمیرد 
من دوستت دارم شبیه باد وباران 
دل دل نکن تا عاشقت صد دل بمیرد 
آتش بزن جان مرا نگذار شاعر 
در بیت های سرد و ناقابل بمیرد 
نگذار بعد از رفتنت دیوانه ی تو 
با گفتن آه ای دل غافل بمیرد 
یا زندگی را برخودش مشکل بگیرد
یا بعد از اشک و آه بی حاصل بمیرد
دلتنگ یا دلسنگ فرقی نیست وقتی 
مهمان تو بی حق آب و گل بمیرد
8
ثل ِاناری سرخ بر هر سمت، می چرخید ، غم داشت 
وقتی زمین افتاد با بغضی که می پاشید ، غم داشت 
دستی به موی شب ، نگاه آهوان را سحر بخشید 
دنیا فقط دور سرش چرخید ، بی تردید، غم داشت 
عکس رخ یار است اگر لرزید و می لرزید در خود 
تب کرد در برکه تنش مجنون شد و چون بید غم داشت 
چشم غزال مست و مژگانی درآتش ، سینه درآب 
بارانی از اردیجهنم داشت می فهمید غم داشت 
چون برکه ای مات غزالان رمیده هر دو چشمم
از اینکه قرص ماه را کامل نخواهد دید ، غم داشت 
موی سیاهت را به بخت عاشقان خود مپیچان !
وقتی سحر برخاست از پیشانی ات خورشید غم داشت 
یک کولی شبگرد و تنها راه گم کرده سحرگاه 
از عابران گیج شب چیزی نمی پرسید ، غم داشت 
9
بردار بی حواسی ِ هر روز هفته را
سرگیجه های مفرط ِراه نرفته را 
سر به جنون مده به تماشای مهر و ماه 
این گرگهای خسته ی بیدار، خفته را
چون باد می وزی و به باران نمی رسیم 
باید چه کرد آتش عشق نهفته را 
ترویج داده ایم به هرجا که میرسیم
اندیشه های خام به ظاهر شکفته را 
از بی کفایتی ست که از دست میدهیم
در پیش چشم خویش شب و روز رفته را 
از دیگران مپرس که بی تو چه می کنم !
انبوه زخم حرف و حدیث شنفته را 
با من برقص روی تن ریگ زارها 
آشوب های جان به لب ِقلبِ تفته را
خونین دلم به وسعت تنگ غروب غم این زهر دوست دارم" با من" نگفته را 
10
کبوتر با کبوتر باز هم با باز راضی نیست !
اگر از حال روزت دلبر طناز راضی نیست
اگر پیچیده موهایم به جور باد با پاییز 
دلم بر گرمی دست عروسک باز راضی نیست
شبیه پادشاهی مست پیروزی دراین میدان
دلت جز بر زمین افتادن سرباز راضی نیست
من و مارا جدا از هم مکن آشوب می گیرم 
خدا از دست های تفرقه انداز راضی نیست 
از این بی آبرویی دامن شیطان چه می خواهد 
که آتش هم به این حس جهنم ساز راضی نیست 
اگر از نیل چشمان تو بگریزد دل و دینم !
به پیغمبر شدن بی مستی اعجاز راضی نیست .
بگیر از تلخی فنجان قهوه چشم هایت را 
که فالم جز به مشق خواجه ی شیراز راضی نیست
خدا هم خوب می داند نداری طاقت دوری
به این چشمان لرزان پر از اغماز راضی نیست 
پریدن حرف مفت مردمان بی کس و کار است .
اگر بال و پرم بر لذت پرواز راضی نیست 
سید مهدی نژادهاشمی
کلمات کلیدی این مطلب :  ،


   تاریخ ارسال  :   1394/2/28 در ساعت : 2:40:19   |  تعداد مشاهده این شعر :  577


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 7,450 | بازدید دیروز : 10,886 | بازدید کل : 121,880,313
logo-samandehi