ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



این طاعون همه گیر جنگ و جنگ
به تو که فکر می کنم 
لبم گُر می گیرد
تنم آتش 
بی آنکه گلستان شده باشی 
باد می وزد 
لباسهایم ذره ذره رطوبت خاورمیانه را 
به صلیب گردنت می آویزد 
سیاهی چشمانت 
بوی نفت می دهد 
بوی خون 
حسِ مهاجرت پرنده هایی بی مقصد از اسکندر بگیری 
تا چنگیز و داعش 
پای زنی در میان است 
پای زنی که هیچ گاه سرزمین مادریش را 
ترک نخواهد کرد 
حتا اگر در شبهای کازابلانکا
بر نرده ای تکیه داده باشد 
وچشمانش تلفیقی از ماه و سیاه چاله ها باشد
حتا بدون تو 
حتا بدون من 
حتا بدون حمید 
پسر همسایه ی مان را می گویم 
که بی آنکه زیتون های سبز چشمانت را چیده باشد 
رفت 
تا به جای رویاهای دورو دراز 
مشتی خاک را در پنجه هایش فتح کند 
خاکی که بوی سرزمین مادریت را میداد
بوی گلستانهای ابراهیم و سعدی 
بوی کاهگل و باران 
وهنوز هم تو 
به سپیده دمی می مانی 
که هرگز نخواهد آمد 
دختر تاک برگرد 
با دامن خود چرخی بزن 
تا شمس را هوایی کنی 
مولوی قونیه را 
به ارومیه بازگرداند 
و من 
بتوانم باردیگر 
در این جهنم سوزان 
در این طاعون همه گیر جنگ و جنگ 
به صلح بپیوندم 
به شوری چشمانی که 
اقیانوسی از دوستت دارم درآن موج میزند 
تا هر راه گم کرده ای را به ساحل برساند 
به سرزمین مقدس چندین هزار ساله ی 
تمدنهای زیر رگهایت 
به پرنده
به آسمان 
به تنها تو 
و تنها تو
1

 
به تو که فکر می کنم
شیری منقرض شده 
از نسل همین شیر های سنگی لرستان 
شیپور رستاخیز را می دمد 
فاطمه خاتون 
نیمه کره ی سمت راست سرم تیر می کشد 
و گلوله ای وسط پیشانیم را 
هدف گرفته
من باید با سرنوشت خود بجنگم 
هرچند جنگ مصیبت است 
هرچند بوی خون 
با گلاب کاشان هم 
مقبره چنگیز را معطر نمی کند 
هرچند استخوان های هفتاد نسل مرا
بجای آجر و سیمان 
بنای جنبنده ی کلیسایی کنند 
در شبه جزیره ی بالکان 
من باید با سرنوشت خود بجنگم 
تاریخ گواهی خواهد داد 
من با تمامی جهان صلح بودم 
تا اینکه تو آمدی 
چادر خونیت را گرفتی 
سمت آسمانی که 
طاقت این همه ظلم را ندارد
یک نفر باید 
با سرنوشتش بجنگد 
با چنگیز 
با داعش 
با گوساله هایی که 
از فرط نشخوار طلا ، نفت ، و الماس 
زمین را بالا آورده اند 
خاور میانه را 
از میان برده اند 
تا به 
بکارت تاریخ تجاوز کنند 
و باز هم 
ناگفته ای باشد 
ناگفته ی ای که 
کوه ها را به کاه 
کاه ها را 
به خورد مردمانی می دهد 
که کنار ماسه های جزایر قناری 
حمام سکس و جنون و شامپاین می گریند 
به سلامتی 
سر هایی که بر زمین افتاد 
به سلامتی 
دختران سیاهی که 
رنگ سپید 
لباس عروسی برایشان بدشگون است 
و نمی خواهند به گردن جغدهای همسایه باشد
به داماد هایی که 
از هر طرف باشند 
شب حجله ی خود را 
درآتش و خون ، پشت خاکریزهای الرمادی و موصل به صبح می رسانند 
و سرخی این خون 
لای دستمال گلدار
هیچ کدام از شاهزاده های اروپایی را مهر نخواهد کرد 
و هیچ کدام از ماشین های 
سلطنتی حکام عرب 
پشت سر این تابوت نخواهد آمد
فاطمه خاتون 
باید با سرنوشت خود بجنگم 
باید این مهر داغ را 
بر پیشانی تاریخ بکوبم 
شاید 
فردا صبح 
تمام صلح های جهان را 
طلاق بدم 
و به جنگ بپیوندم 
باید سرنوشتم را 
عوض کنم 
و تو اینبار بجای اینکه انار سرخ را بر زمین بزنی 
برام آینه و اسپند بگیری 
و پشت سر تمام پنجره های جهان 
آب بپاشی 
فاطمه خاتون
فاطمه خاتون
سید مهدی نژادهاشمی
کلمات کلیدی این مطلب :  ،

موضوعات :  ادب و مقاومت ،

   تاریخ ارسال  :   1394/3/2 در ساعت : 22:54:16   |  تعداد مشاهده این شعر :  470


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 7,419 | بازدید دیروز : 10,886 | بازدید کل : 121,880,282
logo-samandehi