ايستادهام تنها در هجوم دشمنها
داورا، چه میخواهی، ديگر از من تنها؟
هيچ جای در گيتی شادمانی دل نيست
ديدهايم صحراها، ديدهايم برزنها
ای ز حُسن حق غافل، محو جلوة باطل
کی رسی به سر منزل، در قفای رهزنها
طبع پاکباز ما، گشت موجب حرمان
با هزار چهره چون هست آينه تنها
از زيان و سود آخرتا چه عايدم گردد
لخت دل فروشم در کوچة برهمنها
درد دل کجا گويم، پيش تو چو يکسان است
نا شنيدن يک ره، با هزار گفتنها
چون رئيس از گيتی مخلصی نمیخيزد
گوشههای خاطر را پاک دار از ظنها
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/6/27 در ساعت : 13:34:45
| تعداد مشاهده این شعر :
1305
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.