به هجر روي مهت ديده اشك باران است
براي ديدن مويت دلم پريشان است
ز داغ روي شقايق به ياد سوسن ها
هنوز نرگس چشمم غمين و گريان است
سكوت نعره زند از فراق رفتن تو
و در رثاي رخت مرغ شب غزلخوان است
در آن سرا كه نباشي وقوف بي معنا است
به محفلي كه نيايي اميد نالان است
به روضه و به گلستان دگر نيازي نيست
فراق و سوز و گدازت مرا گلستان است
دوباره معتكفم در هواي پيرهنت
دلم به عطر نسيمش هنوز شادان است
غبار كوچ پرستو چه سخت دلگير است
و لحظه هاي خداحافظي چه سوزان است
فضاي سينه به غم خو گرفته اي «تنها»
و گوئيا كه صفا از جهان گريزان است.
وبلاگ: http://nobaharbardaskan.blogfa.com