شب را به ماه آویختن دارد، این دل هوای ریختن دارد
من از شب وصل تو می ترسم؛ بگذار تا فردا کنم خود را
اردیبهشت از راه می آید، شوق جهنم می کند پیرم
من در به در در حال تکفیرم؛ تا راهی تقوا کنم خود را
از ما چه می ماند مگر آهی، بر من بخوان آیات گمراهی،
حرفی پر از معنایم و باید؛ یک لفظ بی معنا کنم خود را
می لغزی آخر مثل یک ماهی، از ساحل عقل تو خواهم رفت
دست از تو اما بر نمی دارم؛ تا قسمت دریا کنم خود را
طاقت بیاور مرگ نزدیک است، بر گردنت افتاده خون من
از دیدنت خوشبختم ای قاتل؛ رخصت بده زیبا کنم خود را
ناراحتم از دست دستانم، ناراحتم از تخم چشمانم
هنگام دلتنگی است می فهمی؟ باید کمی دعوا کنم خود را
شعر از گناه خلق لبریز است، شمس نظر در حال تبریز است
انسان درونم مسجدی دارد؛ تا وقف مولانا کنم خود را
...............................................................
اردیبهشت نود و چهار | تهران