ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



یک نامه چندین پرسش ...

پس از انتشار این نامه - یادداشت در بخش خبر سایت ، به نظرم آمد مطلب را دوباره در این فضا منتشر کنم ، چرا که دغدغه های من در باب شعر سپید امروز ایران به نوعی در این یادداشت بصورت کامل اما به اشاره و کوتاه آمده است و اینکه نظر دوستان را هم در این باب داشته باشم . حقیقت این است که به خاطر ملاحظاتی از آوردن شاهد مثال برای سر تیتر های قید شده معذور بودم اما در این فضا شاید به واسطه تبادل نظر دوستان بشود حرف هایی زد که لازم است و برای امروز ادبیات ضروری ...

سپاس از تحملتان




سرکار خانم حیایی تهرانی عزیز!
نمایشگاه کتاب هر سال بهانه‌ای ‌می‌شود برای دیدار دوستان و گرفتن کتاب‌هایی تازه از یارانی دور و نزدیک. شعف دیدار تا چندی باقی ‌می‌ماند و تازه بعد  از هفته‌هایی‌ست که لای کتاب‌ها را باز ‌می‌کنی تا ببینی محصول اندیشیده‌ی دوستان در سال‌های گذشته چه بوده و چگونه …

برای منی که متهم به نقادی هستم، ارسال کتاب شعر و درخواست برای یادداشت یا نقدی نوشتن بر آن  اتفاقی همیشگی شده است مطبوع و گاه دلخراش. چرا که دیدار دوستانی که در بداخمی‌ زمانه‌ی خنجر به دست، قلم و کاغذ را سپر هستی خویش کرده اند و عمر گرانمایه را در خلق و خلاقیت ‌می‌گذرانند، به همان اندازه لذت بخش است که گاه‌های فراوانی خواندن مجموعه‌هایی از تراز شعر دور!
البته حضورم در سایت‌ها و مجلات ادبی این امکان را داده که بسیاری از این آثار را پیش از مجموعه شدم بخوانم و در ذهن مشغولم به قضاوت بنشینم و شاید مکافات از همان جا شروع ‌می‌شود. اینکه مجلات ادبی ما با گرایش‌هایی متفاوت در یک اصل اتفاق نظر دارند و آن گزینشی عمل کردن در انتخاب شاعر و نه شعر است ! هر گروهی برای خود بساطی دارد و با حذف و انکار دیگری دایره ای کوچک به گرد خویش ساخته که گاه با دوایری همسو هم پوشانی پیدا ‌می‌کنند، چند صباحی جلسه ‌می‌گیرند و به آخر نرسیده، استر ادب را در آخور آداب گرسنه رها ‌می‌کنند…


اینها را هم تو ‌می‌دانی و هم من و گلایه‌هایی اینگونه را در تظاهر ژورنالیستی این روز‌ها ‌می‌بینیم … گلایه پیر از جوان و جوان از پیر … بوده و هست و خواهد بود … اما سخن من با شما بر سر طفل نازدانه ی شیرین ادایی ست که از وقت پا گرفتن هزار دایه پیدا کرده و هر یک به مسلک خویش رنگ و بویی و طرح و لباسی به قامت این طفل بسته اند و این زود رس زود پیرش در آمده را، در حوالی اکنون به بچه یتیمی ‌سر راهی بدل کرده اند، تو سری خور عام و خاص … خاص ِ دانشگاهی که به زود سپید ِشاملویی را در گلوی واحد‌های اندازه گیری شده اش چپانده –آنهم در قالب رسالات و پایان نامه‌ها -، خاص مدعی العموم که هم دوش آن سفر کرده نوشته و حالا که زیر سایه ی سپید شاملو در گذر زمان کم رنگ تر شده، خود  مدعی پدر خواندگی این طفل صغیر است، خاص ِ علاف ِ متخاصمی ‌که به اجبار تن به نثری متقاطع داده و در لایه‌هایی بی سواد تر، لنگی پای شعرش را به عمود این عصای تازه، ایستانده ( ! )، خاص ِ بی خبر از آداب و تاریخ و سن و سال این کودک، که خیال نثر در ذهن پرورده و به هوای شعر، خط خطی‌هایی تحویل من مخاطب داده، خاص ِ آگاه اما مسکوت که با کل تیر و طایفه قهر کرده و آن گوشه‌ها دارد مجسمه ای برساخته از بازسازی فکری خویش را تحویل رسانه‌های عمومن مجازی ‌می‌دهد و خاصِ معاند که فقط برای گل آلودگی بیشتر این چشمه ی نه چندان روشن، در پی انتشار چیز‌ها ییست که اصلن ربطی به هیچ چیز ندارد حتی شعر …
و عوام که  «نه آزادی  ‌می‌پسندند و نه قانون ‌می‌فهمند که چیست» !
هر روز که وبسایت‌های شعری به اصطلاح تخصصی را باز ‌می‌کنی، متن‌هایی شلخته و بی سرانجام را مواجهی که در ترکیبات زیر خلاصه ‌می‌شوند:
-        نثر‌هایی فاقد هرگونه وزن و آرایش موسیقیایی در کلمه و در سطر، تکیه داده بر شعار گونه‌هایی متکی بر نوعی دانش سطحی ادب کلاسیک، بدون ساختار داخلی که ‌می‌شود پشت هم نوشت و بشود قطعه‌ای ادبی آنهم در حد یک دانش‌آموز کانون پرورشی داده یا کمتر …
-        نثر‌هایی به معنی تام کلمه نثر، تکیه داده بر تخت گزین‌گویه‌گی که قرار است در سه یا چهار سطر جمله ادبی یا سیاسی اجتماعی فلان آگاه یا ناآگاه را شکسته بسته و مقطعی تحویلت دهد بی هیچ ظرافتی.
-        نثر‌هایی مبتلا به مریضی ساده‌نویسی که تازه شیوع پیدا کرده و با وجود همه علایم بالایی قرار است نسخه ی منظوم ادب کلاسیک را –عموما در فضای تغزلی –در قالب چند واژه‌ی امانت گرفته از حافظ و سعدی و مولانا –  به شرط خالی شدن از اندیشه ی اولیه –تحویل دهد و به احتمال زیاد حتی در انتخاب قالب بنویسد: «‌هایکو … واقعا کووو؟؟؟».
-        نثر‌هایی که بیانیه سیاسی مقطوع حمالی است که دامن دامن واژه ی انگلیسی و عربی و واژه‌های ژورنالیستی را پی هم ‌می‌آورد تا ثابت کند «حیوانات با هم برابرند اما برخی برابرتر …».
-        نثر‌هایی مربوط به قرون هفتم و هشتم که نویسنده مستقیم از کلاسیک سرایی خود را هل داده به  طفل بازی شعر سپید و نمونه‌های زیباترش همان فیه ما فیه است –صرفن جهت اطلاع -.
-        نثر‌هایی دلداده به موصوف و صفت و آرایه‌های ادبی دکتر فلانی، با آمیزه ای از اتفاقات روزانه ی ادبی مثل آوردن قسمتی از متن تازه منتشر شده ی حسین پناهی مرحوم که مستقیماً از آن دنیا در تلگرام ثبت شده است.
-        نثر‌هایی ترسو ! ( این نوع نثر‌ها مربوط به تازه‌سرایان کارگاه‌های ادبی ست که قرار است با گوشه چشم استاد در طی چند ماه بنشینند بر جای و پای بزرگان.

( تا اینجا نثر بود اما داریم نظم‌هایی هم که مستقیم به بدنا‌می ‌نیما منجر شده است و سعی دارد با شکستن اوزان کلاسیک با اسانس سهراب و یک قاشق غذاخوری اخوان، جمله‌هایی را برایت تعارف کند که بیشک هیچ معنا و ساخت درستی در عالم دستور –نه تاریخی و نه گرشاسبی ( ! ) آن ندارند …)

برای اینکه فکر نکنی مثل پیرزنان پرحرف دارم هی شعر ‌می‌بافم و گلایه ‌می‌کنم (و چقدر این شعر بافتن و داستان گفتن به معنی حرف بیهوده زدن، دهن به دهن آن عوام یاد شده ‌می‌گردد ) بعد از این تقسیم‌بندی ‌می‌روم سر اصل مطلب تا تعریفی کنم از این طفل صغیر که این روز‌ها لای کتاب‌های شعر  گم شده است ژ:
اکبر آقای اکسیر وقتی گفت : من ‌می‌خواهم طوری فرانویی بنویسم که با همسرم ملیحه صحبت ‌می‌کنم ( یعنی چنان ساده که به روایت زبان کوچه بازار باشد )، چند نکته جالب داشت : اولا یعنی دیگر حرف زدنمان ( خواص را ‌می‌گویم ) به شعر رسیده یا ‌می‌خواهد برسد که استاد چنین ‌می‌گوید… ( البته بیراه هم نیست و مگر نه این است که دهه ای ست سخنان بزرگانمان به انشای دبیرستان بیشتر شبیه است و در بسیاری جاها به شعر بافتن ‌می‌ماند ) دوما حتما خواصی برای گوش کردن نیست، یا جایی رفته، یا گوشش سنگین شده که شعر را طوری بیان ‌می‌کنیم تا اهل خانواده و اهالی محل هم دست بگیرند برایش و دست به دست کنند سوما حتما اینقدر این مطاع بی بازار مانده که دنبال محل ارائه این محصول در بازار‌های رقابتی خارجیم. چهارما … بیایید یک شعر بخوانیم و کمی ‌بخندیم (هم ادبیاتمان بالا رفته هم لبی خند کرده ایم )
تهرانی بزرگوار :
محصول ادبیات نو، وقتی در شکاف بین خواص و عوام که حاصل کم محلی خاص گوشه نشین با عوام سربه‌هواست، پا ‌می‌گیرد، انگار صعودی دارد به قله ای که نمی‌داند کجاست یا ارتفاعش چیست.
شکل گیری شعر سپید محصول رهایش‌ها بوده اما بانیان و مصححان واقعی آن هیچ‌وقت آن را از نیای هفتصدساله‌اش جدا نکرده اند، شاخه‌های جدی شعر سپید، در انزوایی خود ساخته تبعیدی دنیایی سخت و سخت پالوده اند که تن به استخفاف رسانه نمی‌دهد. رسانه دنبال ادبیاتی ست که مبلغ سیاست‌های بلند مدت او باشد، چهره‌هایی که خم و راست شوند، کش بیایند، اگر لازم بود بزرگ و کوچک شوند، رسانه ‌می‌تواند دانشگاه باشد، روزنامه و سایت باشد، فلان نهاد باشد یا فلان شبکه … رسانه با عمو‌می‌کار دارد که آماده اند تا شعر را به شعار تبدیل کنند و تصویر را به تمثال، رسانه آگاه است که ملتی که با خواندن بیگانه هست و نیست، هست و نیستش را در جنگ طبقه روشنفکر و عوام، باخته و برده، شعر گاه تحفه ی شاهی شده گاه پیشکشی قصابی، شعر رفته بالای درفش کاوه، نیزه و سوار را تاریخ برده و نوشته، نبشته ای شده که اکنون کسی را یارای باز خواندنش نیست.
وقتی همه چیزمان با شعر شروع بشود، از دفتر و مسند و مجلس و … منطق ِ ما جنون خواهد بود که شعر « جنون واژه‌هاست » !
رسانه به قدرت شعر آگاه است که به چوگان بازی اش ‌می‌خواند.
تهرانی عزیز …
همه اینها را گفتم که بدانی طفلی که اکنون شیشه ی اتومبیلت را با صفحه ادبی رسانه ای کاغذی پاک ‌می‌کند، و حتی عکاسی که از این تصویر، باخوردی رسانه ای میگیرد، به همان اندازه صغیر و یتیم و درمانده ست که شعر سپید امروز …
به همان اندازه مدعی دارد که آن کودک، از سازمان بهزیستی گرفته تا کلاه برداران در کمین … کلاه برداران آنقدر‌ها زیادند که ‌می‌شود دست دستبردشان را روی کتابت، توی کتابت یا پشت کتابت ببینی …
حالا شعر :
« زنی گم شده در اشیاء » زنی حیران در کوچه باغ خیال‌های روزمره ست. قیچی برداشته و گاه‌های آگاهانه ای را دستچین کرده که از زمین و زمان گله دارند چرا که وقتی دلت جایی قرص نباشد، قرص‌هایند که دلت را آرام ‌می‌کنند. نسرین این مجموعه شاعر است از آنجا که گاه و بی گاه که به خود رسیده، خطی از طفل درون نگاشته بی تمنای شگردی برای آفرینش، اما آنجا که شعر را از حیرانی دور کرده و به دامن واژه و ساختار پناه برده، تلاش ‌می‌کند و بسیار تلاش کرده که در آینه‌های شکسته ی روحی گسسته و زبانی الکن، تصویری یکجا از خود را به من مخاطب تحویل دهد. اما من مخاطب کجایم و کیستم؟ آن پیاده ی غریب آشنایم که پیشکشی ‌می‌خواهد از زن بودگی یک واژه، یا سواری که دست بلند ‌می‌کند اما وقعی به شالی که تکان شعر ‌می‌خورد، ندارد ؟
( تازگی‌ها مجموعه‌هایی ‌می‌بینم که طلای شعر دارند و از معدنی به وهم ناکی و غبار گرفتگی سرایندگانی استخراج شده اند، که مبتلا به توهم رسانه و تخاصم با کان جهانند )
اینها را گفتم و بگذار به حساب خودشاعرپنداری‌ام اما:
-        زبان تو مولود ساختار زیستناکی ادبی توست و دایره ی استخدام واژگانت مقید همین هستی، زبانت را در اقتصادی ترین وضع ممکن به خوانش سکوت واژه فراخوانده‌ای.
-        خیال یا تخیل؟ دیدن یا نگریستن؟ پنجره ای رو به جهان گشاده ای، پنجره ای به همین اتاق بگشا و ببین جز تو و آن دریچه، کدام ستاره یا آفتاب ته‌نشین مردمک توست.
-        در آرمان شهری که من و تو را بدان راه نداده اند و خودسرانه، تاریخی‌ست که در تلاش به پناهندگی به آنیم، «به درخت و آب و سبزه ای» که نیست چنگی بزن که قبر‌های واروونه، تنها شاهدان زنده ی ادبیاتند.
-        شعر از جاده‌ی تو ‌می‌گذرد، اتوبوسی بگیر که شیشه‌هایش آنقدر صاف باشند که وقتی از هستی‌ات ‌می‌گذرند، مهمان ِ جنونت باشند نه مجنونی‌ات.

هستی، زنی‌ست که بر لب، واژه‌ی جهان را آبستن دارد… از چه بنویسی که بیشتر از خودت باشد؟!

کلمات کلیدی این مطلب :  ،

موضوعات :  سایر ،

   تاریخ ارسال  :   1394/6/30 در ساعت : 12:38:17   |  تعداد مشاهده این شعر :  1021


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

حسین شادمهر
1394/6/31 در ساعت : 7:46:16
اينكه چه شده است كه كه چنين بلاي خانمانسوزي بر عمارت شعر و ادب فارسي افتاده و چه بايد كرد، سوالاتي است كه بزرگان موي سپيد كرده بايد به آن بينديشند و چاره‌اي بجويند. دريغ است آن زماني كه خود اين بزرگان، دست نوانديشان و نوقلمان را گرفته به اين وادي هل مي‌دهند كه اينگونه بنويس نثر پله پله را تا شعر شود. اي درد و اي دريغ...!
م. روحانی (نجوا کاشانی)
1394/7/1 در ساعت : 9:3:46
درود ، دست مریزاد و سپاس از چشمهایی که بینایی را با بینش در هم می آمیزند تا نگران دغدغه های دل اشنا باشند .
.......
چه تعبیر های زیبایی
پشت پنجره ی آفتابی ایستاده اند
و من خوش خوشک خواب را
بر تختی ناهموار
دراز کشیده ام
در هنوزی که زندانی گذشته است
بازدید امروز : 6,011 | بازدید دیروز : 14,792 | بازدید کل : 122,461,747
logo-samandehi