(دریا...!)
حالا که نامحرم شدم - دریا- صدایت را
پنهان شدی دیگر نخواهی گفت جایت را؟
حالا که ازمن خاطرت رنجید...بد دیدی-
این مرد بی معنی، خار چشمهایت را
تنها و با تنهایی اش درگیر می مانی
دیگر نمی گیری سراغ بی وفایت را؟
...
دیروز میدانستم اینجا نیستی اما
امروز دیدم ازلب ساحل صدایت را
آواره با بی طاقتی بسیار پالیدم
بیگاه شد پیدا نکردم رد پایت را
دریا! صدا کردم صدا کردم صداکردم
جاری شدم جاری شدم بی انتهایت را
امید واری شام شد تا غرق آبی بود
ازسر برون هرگز نمیکردم هوایت را
حالا توهم دیگر مرا شاید نمی یابی
حالا که می پالی غبار آشنایت را...
کلمات کلیدی این مطلب :
دریا ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/7/9 در ساعت : 5:32:16
| تعداد مشاهده این شعر :
1044
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.