درقفس پوسیدم و بال و پری درکار نیست
معجزه می خواستم اما دری در کار نیست
منتظر ماندم که دردم را بگویم باکسی
سالها رد شد ولی نامه بری در کار نیست
حاصل اسکندر از عشق تو مشتی خاک شد
بی تو بی شک زندگی ِ دیگری در کار نیست
دل به فردای تو را دیدن سپردم , عاقبت
عمر رفت و روزهای بهتری درکار نیست
سوختم از بیخ و بن آنقدر که اینروزها
از من ِدیوانه جز خاکستری درکار نیست
گیج و منگم مثل شاهی که پس از کلی نبرد
تا به حال خود بیاید لشکری درکار نیست
اعتماد نابجا کردم که دل دادم به تو
دیر فهمیدم که در تو باوری درکار نیست
از من دیوانه ی دلتنگ با چشمان خود
معجزه می خواهی و پیغمبری درکار نیست
سید مهدی نژادهاشمی
https://telegram.me/paslarzhaigazal
صید در پنجه ی صیاد بیفتد چه کند ?!
گذر داد به بیداد بیفتد چه کند
با هوا و هوس بوسه زدن بر ماهی
بر زمین ماهیِ آزاد بیفتد چه کند
ُمهر بر لب بزند چله نشین هوست
بر دلش شعله ی فریاد بیفتد چه کند
کورسویی که دلش خوش به وفای عهد است
درمسیر ِگذر ِباد بیفتد چه کند
کدخدایی که شده شهره به مهرو لطفش
زلزله بر ده ِ آباد بیفتد چه کند
بر زمین پیش تو از فرط ندانمکاری
آنکه جرأت به تو می داد بیفتد چه کند
.
آنکه محکوم نگاه تو شده می داند
تیغ در پنجه ی جلاد بیفتد چه کند
ساعت 22 , جمعه 27 آذر 94
سید مهدی نژادهاشمی
@paslarzhaigazal