رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه دل
خونین چو داغ شقایق رنگین چو افسانه دل
........
یادش گرامی نشستیم باهم به عصرانه دل
برداشت با آه سنگین قفل از در خانه دل
زد حرفهای صمیمی از دوستان قدیمی
از داغهایی که خم کرد بازوی مردانه دل
می گفت: جامانده ام من از کاروان شقایق
می گفت: درمانده ام من از دست دیوانه دل
می گفت: افتاده از تخت، یکبار؟ ده بار؟ صدبار؟
اصلا بپرسید از تخت تخت شفاخانه دل
خالی است تختش در اینجا، یعنی کجا رفته حالا
شاید که او ساک در دست رفته است پایانه دل
او قاطی کاروان است، منزل به منزل روان است
یک جسم بر شانه شهر صد داغ بر شانه دل
از او پیامک رسیده گفته سلامت رسیدیم
ای کاش همواره باشد فعال سامانه دل
امروز باید بگردم هرجا که ویرانه باشد
دنبال گنجی که مخفی است شاید به ویرانه دل
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/7/12 در ساعت : 15:57:55
| تعداد مشاهده این شعر :
1119
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.