مستفعلن مفتعلن مستفعلن مفتعلن
ای خلق خوابید شما بینید رؤیا بخدا
رفتید بس راه خطا گشتید از او چو جدا
بیدار این خفته شود از بندِ تن چون برهد
جز عشق او دم نزند تنها همین است هدا
دلبستگیها به فریب والله هیچ است همه
آرام کن های و هوا تا بشنوی زو تو صدا
بدبخت بودی تو کجا مشغول و محبوس جهان
آن روز کان روح روان رو بر تو میداد ندا
دِینت به آن خوب مَلَک عشق است بر او نه جز او
پس وام خود را به پری کِی مینمایی تو ادا
از خویش بیرون شو دمی بر گرد او بین که چسان
یکسان همه محو رخش در پیش او شاه و گدا
میدیدم آن شب بخدا با چشم خود بهر حبیب
روحی که میرفت ز تن جانی که میگشت فدا
تاریخ ارسال :
1395/1/11 در ساعت : 17:39:8
| تعداد مشاهده این شعر :
453
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.