دیر آمدی به برکه ی ما می روی چه زود
ای ماه روشنی دِهِ شبهای پر سجود
تو می روی درست در آغاز عید ما
صبحی چنین چه سر بدهم! نوحه یا سرود؟
تو آمدی و تیرگی ام در تو محو شد
با رفتنت دوباره همان تیره ام که بود
قدر تو را دوباره ندانستم آه! آه!
هنگام رفتن است پشیمان شدن چه سود!
تو می روی به وسعت دریا و حال من
احساسِ سرخِ سیبِ رسیده کنار رود
پایان قصه آمد و دیدم به جای ماه
ابروی تو شده ست لب گنبد کبود
بعد از تو روز و شب فقط این است حرفِ من
او یک فرشته نه! که هزاران فرشته بود