دسته بندی اشعار

آخرین اشعار

آخرین نقدها

تا آخرش از عمر خودت خیر نبینی

من مثل آسمان و تو مثل زمین شدی پایان درد هام سه تا نقطه چین شدی می خواستم نفس بکشم عمق چشم هات با اخم خود شبیه به دیوار چین شدی جنگ میان عقل و دل انداخت روی خاک - من راو تو سواره ی بر روی زین شدی می خواستی کجا ببری این دل مرا اوج صدای دلهره دار معین شدی دلسنگ مثل صخره و دلتنگ مثل ماه بامن بگو برای چه تو اینچنین شدی با من بگو که علت این فاصله چه بود حتا به سایه ی من و تو هم ظنین شدی نزدیک مثل رگ به تو بودم ولی چه سود ! صبح علی الطلوع تو حمام فین شدی #سید مهدی نژادهاشمی M N: بر شاخه ی من دست مبر سیب بچینی تا آخرش از عمر خودت خیر نبینی سخت است که دیوانه ی تو باشم و این دل باشد وسط عشق خدایی و زمینی جز کفر به چشمان پر از شیطنت تو احساس ترک خورده نیاورد یقینی درد است نبینی و ندانی که چه کرده با این دل بی حوصله ام خانه نشینی دیوانه تر از من احدی نیست دراین بین جز تو که خودت از همه دیوانه ترینی دار است که با سلسله ی موی پریشان افتاده به این دل که چنانی و چنینی کاری بکن ای عشق بسوزم و بسازم تا بوده همین بوده و تا هست همینی @poemnezhadhashemi #سید مهدی نژادهاشمی @Poemnezhadhashemi

---

---

   تاریخ ارسال  :   1395/5/15 در ساعت : 12:58:8   |  تعداد مشاهده این شعر :  712

---

---