پسین زخمی پاییز بود و وقت هبوط
دلش پر از هیجانهای گیج و نامربوط
شبیه وسوسه ی تلخ, زاده شد با عشق
غریبه زاده شد و شاهزاده شد با عشق
نشست دفتر شعری گشوده در آغوش
ولی دل از همه ی شور عاشقی خاموش
نمینوشت غزل یک لطافت جاری ست
برای مرد غزل این قضیه تکراری ست
دلش برای غم زخمی نگاه به در
تمام شب به تماشای یک پگاه به در
نگاه سرد غروب و نوای مبهم تار
فضای غربت آیینه از غزل سرشار
غروب بود ... و آمد کسی که تنها رفت
غروب رفت. نیامد کسی که تنها رفت
پسین سنگی پاییز و شاعری تنها
هوای سرد و غم انگیز و شاعری تنها
... و رقص پاره ورق های کهنه زیبا بود...
16/5/1390