به خانه می برد
.
هر کجا پای نگاهت به میان می افتد
بر رگِ شعر ،غزل،در جریان می افتد
گاه بر وفق مراد است و گاهی بی تو
زندگی کردن ِمن از هیجان می افتد
سر بدارم اگر اینگونه سرم یک گوشه
به فدای تو به عنوان نشان می افتد
عاشقم کردی و این عشق شبیه سیبی
از سرِ شاخه به یک باد خزان می افتد
ماه در برکه و تصویر تو در کشکول ِ_
خالی از حادثه ی تشنه لبان می افتد
آنچه از فاصله فهمیده ام این است که دل
تا رسیدن به تو از تاب و توان می افتد
مرگ حق است وجان دادن ِما دور از هم
چه یقینی ست که شک در دلمان می افتد
از دهان قهوه ی تلخ و دل بی صاحب مان
مثل ویرانه به دست دگران می افتد
سید مهدی نژاد هاشمی