در تُنگِ دلِ تَنگ ٬اسیرم که اسیرم
بایست در این دور بمیرم که بمیرم
لبخند بزن عشوه گری کن به تماشا
از دست تو آرام نگیرم که نگیرم
مانندتبر عشق تو افتاده به باغم
بایست غمت را نپذیرم!؟_ بپذریم! ؟
هیهات از این تیر فرو رفته به قلبم _
چون قطره ی باران که چکیده به کویرم
این عشق سرآغاز تباهی جهان است
بی حوصله گر از شب و از روز تو سیرم
لغزیده به روی رگ ِمن تیغ دوابروت
بااینکه برایت نه امیرم نه کبیرم
بگذار که بگریزم از این شهر شبانه
تا از تو به یکباره به دل هیچ نگیرم
#سید_مهدی_نژاد_هاشمی
تاریخ ارسال :
1396/5/24 در ساعت : 13:3:9
| تعداد مشاهده این شعر :
417
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.