ای درد! امشب از دل این زائر غمگین چه می خواهی؟
دلخستگی ها را شنیدی باز هم چندین چه می خواهی؟
از صبر این آیینه ها پردیس هم بغضی گران دارد
با من بگو! ای خسرو فرهاد کش، شیرین چه می خواهی؟
بگذار تا چشم سکون از درد مجنون سینه اش خون است
این برف و طوفان بگذرد، با سینه ی پرکین چه می خواهی؟
از دست دل بردی نگاه مست خورشید نگارستان
دیگر چه می خواهی بگو! از محنت دیرین چه می خواهی؟
آواره کردی روح شیدا را در این دریای بی پایان
اکنون دگر از جان این لولی وش مسکین چه می خواهی؟
افتاده در محراب خون آن مرد دریا نوش مردستان
از چشم های مست او بر نیزه ی خونین چه می خواهی؟
تلواسه ی این جان مجنون کشته شهلا چشم لیلا را
ای روح سرگردان بگو! از کاکل رنگین چه می خواهی؟
ازدل ربودی گوهر چشمی که مهرش در خدا پیوست
باری بگو از دفتر و آیینه و آیین چه می خواهی؟
ای خرقه ات افتاده بر جان پریشان شقایق ها!
از طره ی مشکین گل در خلوت پرچین چه می خواهی؟
بر دار محرابت چه میخواهی سر مردان ایرانشهر؟
آخر بگو! از سام حیدر، جان فروردین چه می خواهی؟
رحمی به عشاقت نباشد نیک می دانم، ولی ای عشق!
از شرحه های نینوا، از چند و از چندین چه می خواهی؟
یازدهم آذر نود