ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



به عقل جمعیت باسواد شک دارم
اهدنا العینی که با محبوب بازی کرده است چشم تو با خمره ی مشروب بازی کرده است نسخه ی خطی ِ ابروی کمانت سالها باخیال ابن شهرآشوب بازی کرده است می رسد تفسیر عشق و عاشقی برگونه ای سیب که با این دل مغضوب بازی کرده است سرخی لبهات با پیراهن ِ خونین به تن مثل یوسف با دل یعقوب بازی کرده است بوسه ی داغی بزن بر روی لبهای ترم خوب می دانی که با من‌خوب بازی کرده است خوب می دانی نگاه مهربانت ، ناگهان با من از جنس سنگ و چوب بازی کرده است دارد از سر می رود صبر من و چشمان تو با دل بی طاقت ایوب بازی کرده است رج به رج می بافی از عشق و جنون و نقش تو با من بر دار تو مصلوب بازی کرده است #سید_مهدی_نژاد_هاشمی سربدارم یا سَر ِ منصور بازی می خورد در دلم پروانه ای از نور بازی می خورد بازهم مست و خرابی دل بریده از جهان نیمه شب ها از لب مخمور بازی می خورد رفته ای اما خیالت را دوچشم گیج من پلک می بندد و دورادور بازی می خورد پلک می بندد فراموشی بگیرد چون جسد گرچه با پس لرزه ات در گور بازی می خورد قصد کشتار مرا داری که از چنگیز تو در دل زخمیم، نیشابور بازی می خورد عیب از این دل نیست گر بی واهمه جا می خورد هرکسی می بیندت بدجور بازی می خورد جمع کن بند و بساطت را که از این شعبده مثل من جمعیتی از دور بازی می خورد #سید_مهدی_نژاد_هاشمی . 🌜🌚🌛: ای کافر بدکیش برآیین که هستی آشوبگر ِ دست و دل و دین که هستی بی شعر ترین حالت ِ تلخی ست مزاجم سَرمست ِغزل از لب ِ شیرین که هستی کشتند مرا هیچ کسی هیچ نفهمید پیراهن ِ عثمانی ِ خونین که هستی از درد گذشته است و رسیده است به انکار یا عشق ،بگو بر سرِ بالین که هستی یا اینکه به آخر برسان کار دلم را آرام بگو مایه ی تسکین که هستی یک عمر به دست همه جز مهر ندادم توحاصل ِ بی رحمی ِ نفرین که هستی #سید_مهدی_نژاد_هاشمی چنان موجی که پیچیده است درهم بادبانش را میان گیس شب پیچیده دستی آسمانش را پزشکان در پی راه علاج اند و نمی دانند که درمانش همآن باشد که برده است جانش را دعای حاجتی دارد به گردن که نمی یابد گشایش تا که بگشاید مفاتیح الجنانش را سکوتش از رضایت یا ،دلش اهل شکایت یا ... کسی جز شعر لب بسته نمی فهمد زبانش را چنان سردرگم و حیران ،چنان درخویشتن ویران کسی جز سایه اش دیگر نمی گیرد نشانش را برو با دشمنان خوش باش و با بیگانه ها بهتر که دست آشنا برباد خواهد داد ،دودمانش را برو بگذار تا بسته نگه دارد دهانش را برو تا رد شود یکبار دیگر امتحانش را #سید_مهدی_نژاد_هاشمی جام بعد از جام کردی ،چهره ،گلگون بیشتر عاشقی یا اینکه گرگی تشنه ی خون بیشتر درد را انکار باید کرد هرکس عاشق است راز خود را می کند در سینه مدفون بیشتر دلفریبی می کنی باشند بی چون و چرا مردمان ،تحت الشعاع چشم افسون بیشتر راست می گویند چشمانت مخدر داشته می کشد ما را اگر در دام افیون بیشتر هرکه اهل دل شود با سور و سات عشق تو برسرش می آورد ،غم ،چرخ گردون بیشتر چشم هایت گرم خواب است و نمی دانی به من می زند هر نیمه شب فکرت ، شبیخون بیشتر دل به فردایت نباید داد محتاجیم ما هرچه باشد باز از آینده ،اکنون ،بیشتر #سید_مهدی_نژاد_هاشمی خدا ای کاش مارا پیش تو ضایع نگرداند کسی را جای تو درگیر ِ این طالع نگرداند شبیه لشکر چنگیز می آیی ،دعا کردم دوباره رسم کشتار ِ تورا شایع نگرداند به اخمم می کشی آخر برای جان به در بردن ، مرا با دست خالی از بَرَت ،قانع نگرداند خمارچشم هایت دربه در می آیم و ای کاش خدا میخانه ات را مسجد جامع نگرداند تورا می جویم و ای کاش بخت بد حجابی را میان ِ چشم من با چشم تو مانع نگرداند تو را در آسمان می جویم و دست قضا ،ای کاش تو را روی زمین دور از نظر واقع نگرداند #سید_مهدی_نژاد_هاشمی یا شاهدِ یک عمر بد اقبالی من باش یا مایه ی احوال خوشِ عالی من باش یک پنجره بگشا به تماشای خیالت یکبار طرفدار ِسبک بالی من باش یک لحظه بیا غم برود از دل تنگم آزادی ِاین کشور اشغالی من باش بایست نبینند زمین خورده ام از عشق تو نیمه ی لیوان پُرِ خالی من باش یا منزوی ام کن که فقط شعر بگویم یا ماه و پلنگ دِلِ جنجالی من باش خیری که ندیده است دلم آخر ِ عمری لبخند بزن مایه ی خوشحالی من باش #سید_مهدی_نژاد_هاشمی به هر چه هست و هرچه نیست بیرحمانه خندیدم به روی خود شبیه مردم دیوانه خندیدم کنارم نیستی چون شمع بر روی مزار خود به چشمان تر و خود سوزی پروانه خندیدم چو ارگ پیر و فرسوده مرا حالی به حالی کرد چنان پس لرزه ات که بر دل ویرانه خندیدم مده بر باد مویت را که از فرط جنون ،درآن به هر چه بوی تو پیچیده ،حتی شانه خندیدم کنارم نیستی اما نشستم تا که برگردی چه بی صبرانه بر دیوانه ی بی خانه می خندی #سید_مهدی_نژاد_هاشمی به عقل جمعیت با سواد شک دارم به عشق، هرچه که داد و نداد شک دارم به آسمان و زمین ِ منِ هوایی تو به عمر آدم ِ رفته به باد شک دارم به تو که داعیه ی فهم بیشتر داری به خود به آینه خیلی زیاد شک دارم به انتزاع و تخیل به پیچش ذهنی به کل ِ فلسفه ی اعتماد شک دارم چقدر جای تو خالیست در تمام تنم چقدر من به همین اعتیاد شک دارم شکسته اند پر هرکه اهل پرواز است سکوت کن که به هر انتقاد شک دارم بهشت را به بهانه نمی دهند و تویی اگر بهانه به روز معاد شک دارم #سید_مهدی_نژاد_هاشمی مست و دیوانه تر از چشمان ِ تو مخمور تر می زند بر دار ،سر ، دلداده ات ، منصور تر دوستی یا دشمن جانی نمی دانم چرا شوکرانت می رسد بر تاک ها انگور تر یا عسل دارد لبت یا اینکه مهمانخانه است بوسه هایت می کند دیوانه را زنبورتر مثل یعقوبی که بی یوسف شده هیهات از _ آن زمان که نیستی و چشم من کم نور تر با خیالت هفت شهر عشق را عطار گشت می شوی اما تو از چشم تر من دور تر شعر می خوانم چنان دیوانه ای شاید شود بزم شادی تو بالاجبار نورانور تر دوستت دارم نمی دانم چرا رفتار تو می کند از خود مرا هربار دورادور تر پشت طنز دوستت هرگز ندارم تا ابد حرف رفتن می زنی انگار بی منظور تر #سید_مهدی_نژاد_هاشمی
کلمات کلیدی این مطلب :  ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1398/2/31 در ساعت : 21:41:33   |  تعداد مشاهده این شعر :  249


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

کریم شاهزاده رحیمی
1398/3/2 در ساعت : 11:0:18
بسیار زیبا بود استاد .. درود بر شما
بازدید امروز : 10,237 | بازدید دیروز : 10,886 | بازدید کل : 121,883,100
logo-samandehi