«برایم یک جهان بودی»
پشیمانی مگر از این که با من مهربان بودی ؟
پشیمانی که بامن، سال ها، هم آشیان بودی؟
به سمت روشنایی، صبح را پرواز می کردیم
پشیمانی از این که در مسیر آسمان بودی؟
ازآن احساس، از آن آشنایی، شوق گل می داد
میان آن همه بیگانه، با من همزبان بودی!
چه پیش آمد، دلت یکباره ازمن روی گردان شد؟
زمانی، این من، این آشفته را، آرام جان بودی!
به رنگ آفتاب و گل، به چشمم جلوه می کردی
در اوج آسمان، تصویری از رنگین کمان بودی
هزار امید، از لبخندهایت سهم من می شد
برایم، در دل این شهرکوچک، یک جهان بودی!
دراین جا هیچ کس غیر ازتو حالم را نمی فهمید
همیشه بامن و احساس من، همداستان بودی
هزاران وآژه را، با آب و گل، پیوند می دادم
مرا انگیزه ی این شعرهای ناگهان بودی !
رصد می کردم آن دریای شورانگیز را هر روز
چقدر آن فصل ها، در چشم هایم دلستان بودی!
جنون، با یک بیابان شوق، می شد گردن آویزم
تو سهم شاعری از عشق های باستان بودی!