گل کرده لاي زخم هامان ، پینه ها مان
بی شک تَرَک برداشته ، آئیـنـه هامان
اَبریست انگار آسمان ،اما چه خشک است
دشت ِ کویرستان ِ زرد ِ سینه هامان
با نوعروسان مادران هم داستانند
سهراب ها رفتند و هم تـهـمـیـنـه هـامـان
چون سوخت سَرو ِ سبز ،حالا گرم ِ گرم است
رقص و نماد ِ شعله در شومینه هامان
شاید فقط در عکس های یادگاری
بر جا بماند اُسوه ی پارینه هامان
باران رحمت را بباران خاکیان را
در انتظارت خشک شد آدینه هامان
اکرم بهرامچی