اگرچه قصه ای اما بدون پایانی
چه ماجرای غریبیست عشق و حیرانی
دوباره دست من و آه...، جای خالی تو
که شوره زارم و تو قطره های بارانی
سرم شکسته و یک لحظه شانه می خواهد
چنین شکسته ام و رهسپار ویرانی
شمرده آینه هر اشک و آهِ هر غزلم
ولی تو آینه بشکن...، قصیده می خوانی
میان هر نفس و در طنین هر تپشی
ببین چه ساده و پیدا، نهفته در جانی
به راه و رسم کهن بایدت بگویم شعر
که سِرِّ باده ای و در پیاله پنهانی
دلیل صحبت آشفته ای و حال مرا
ز زلف تیره کشاندی به این پریشانی
بیا که چشم تو را یک نظر بنوشم باز
که جرعه جرعه شراب از سبو بجوشانی
قسم به بیت نگاهت، به نام پاک غزل
که هرچه شعر نوشتم، تو مطلع آنی
علیرضا حسن شاهی
تاریخ ارسال :
1404/1/23 در ساعت : 20:27:39
| تعداد مشاهده این شعر :
4
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.