نمک به زخم همین دست بینمک زدهایم
و شوربختی خود را چنین محک زدهایم
...
در این حروف مردد، یقین یقیناً نیست
گمان کنم نفسی در غبار شک زدهایم
میان آینه «من» نیست آنکه میخندد
چه ابلهیم که عمری به خود کلک زدهایم
از این خطوط ورمکردهی کبود بپرس!
به جای حرفزدن، کی، کجا کتک زدهایم...
فلک شدیم که روی زمین خطا نکنیم
دو حالتیم؛ زمینگیر یا فلکزدهایم
چهقدر حیف شد آن حرفهای تازه که ماند
چه بیتهای بیاتی! عجب کپک زدهایم!
برای با تو نرفتن، نشستهایم چهقدر
برای از تو نگفتن، چهقدر فک زدهایم
سری به زندگی ما نمیزنی ای مرگ؟!
شبیه دل شدهایم و برات لک زدهایم...