خدای نم نمِ باران ، خدای بهمنِ سرد
خدای سوزشِ بغضِ گلوی یک شبگرد
نگاه کن به دلِ او خدای خوب و عزیز
برای آتشِ قلبش چه می توانی کرد؟
بگو چگونه فراموش می کند او را
دروغ پیکرِ ویرانه های یک نامرد
و یا چگونه فراموش می کند حتی
تمامِ آنچه حماقت به باورش آورد
هر آستانه فرو می رود در اعماقش
هزار خنجرِ نفرت، هزار نشترِ درد
که را به کردۀ نیرنگ بازخواست کند؟
خود او نخست بساطِ فریب را گسترد
به روی خطِ افقگاه می رسد خورشید
به انتهای خطِ جاده می رسد آن مرد
خدای نم نمِ باران، خدای شهرِ گناه
خدای شهرِ سیاهان که می روند به زرد
هنوز معرکه ای در دلش به پاست خدا
برای آتشِ قلبش چه می توانی کرد؟
بهمن 90- حمیدرضا نیری
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/11/28 در ساعت : 5:33:45
| تعداد مشاهده این شعر :
886
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.